نگرانى از بابت چه؟
حامد ظاهراً اينطور که خودش مىگويد عصبانى نيست و وقت خوانندگانش هم که مهم است و وبلاگش را هم به گفتگوى دوطرفه تبديل نکرده است الا اينکه آخر يک نوشته با موضوع «آکادميک» - که نمىدانيم به چه نسبت مطلب وبلاگى-خودمانى و به چه نسبت آکادميک است و چطور بايد درجه جديت آنرا بسنجيم و آيا اصلاً مجوز رسمى سوال کردن داريم يا نه؟ - دوباره ياد بنده افتادهاند و رسم جوانمردى و اخلاق را کامل کردند. همينقدر بگويم که من احتياجى به اين ندارم که حامد «تحويلم بگيرد».
اما همينقدر که حامد بالاخره در رودربايستى و در يک فضاى تريپ «جوانمردى» قبول کرد که ما را قبلاً لااقل جايى ديده است خودش يک تحول مثبت است! مىگويد تهمت ناجوانمردانهاى به ايشان زدهام که: چرا دروغ گفتهاى. (تاکيد مىکنم دروغ کاملاً غيرلازم. ميشد اين را نگفت و هيچ مشکلى هم نبود، بود؟) خود ايشان هم که دارد مىگويد دروغ گفته منتها نوع خاصى از دروغ به نام دروغ مصلحتآميز. اولاً آيا اسم اين تهمت است؟ به نظر شما اين کار بنده را تهمت مىنامند؟ دوم از بابت اينکه به فکر مصلحت ما بودند و ما خودمان مصلحت خود را تشخيص نمى توانيم بدهيم و آقا حامد هستند که اين از قوه تميز برخوردار هستند، از ايشان سپاسگزار هستم. واقعاً از اين همه لطف و محبت ايشان آدم شرمنده مىشود. اگر هم بخواهم وارد بحث بشوم که در اينکار (انکار آشنايى ما) حامد صددرصد مصلحت خودش را ديده تا مصلحت من را مىشوم ملانقطى و خرمگس عصبانى. البته اگر حامد با عنصر مصلحت و عقلانيت اينچيزها را تشريح کند از ديد خود مىشود تحليلگر اخلاق اقتصادى. پس بگذريم که فضا فضاى بحث نيست.
نه حامد عزيز، اگر داغ کرده بودم طور ديگرى مىنوشتم و خودت هم خوب مىدانى. از تذکرات امنيتى مصلحت انديشانه و عقلايى شما سپاسگزار هستم و نيازى هم به کش دادن اين بحث کسل کننده نيست. اما بد نيست اين را هم بدانى آدم کارى را که شروع مىکند پيه چيزهايى را به تنش مىمالد. حامد نگران من است. لابد چيزى مىداند که بنده نمىدانم يا از جايى به او وحى رسيده است. چه کار کردهام معلوم نيست. به هر حال از جوانمردى آن دوست عزيز سپاسگزار هستم. کارى نکردهام که بابت آن نگران باشم. وبلاگ نوشتهام. آيا جاسوسى کردهام؟ آيا يک سنت از سازمان هاى جاسوسى و مشکوک پول گرفتهام؟ به زور بازو و فسفر سوزاندن نان خود را در آوردهام. روزى بود که آه در بساط ديگر نداشتم و پنج هزار دلار هم بدهکار بودم. با بدبختى و بيچارگى و زباننفهمى و ندارى و نامردى دوستان عزيز ساختم و دم نزدم و همينجا برايتان طنز نوشتم که بخنديد. امروز هم که دستم بهدهنم مىرسد و اينجا هم ماندگار هستم و نيم دهم درصد هم احتمال ندارد که تحت هيچ شرايطى به ايران برگردم، هيچ منافعى هم در ايران ندارم باز همان هستم که بودم. براى خود نيز پپسى باز نمىکنم. آيا بابت طنزنوشتههايم که نه به مقدسات توهين کردهام نه به زيرشلوارى آقايان، بايد تا آخر عمر در شمال سرد کانادا بلرزم و دم نزنم؟ آيا اين است معناى دليرى روشنفکرانه که بترسيم و همديگر را از لولوهاى مختلف بترسانيم؟ بابت چه کارى بايد از جمهورى اسلامى و عوامل محترم آن بترسم؟ بابت تحليل و نقد از نوع خرمگسى وبلاگستانى؟
يکى از هواداران ناشناس حامد ايميل زده بود که تو به او حسادت مىورزى. آخر من چرا بايد به حامد حسودىام بشود؟ من دندان طمع کار پردرآمد در رشته خودم را در ايران کشيدهام و آمدهام اينجا که آزاد زندگى کنم. اصلاً دنبال پست و مقام هم نيستم. تضاد منافعى با حامد ندارم. هيچ شک ندارم که حامد با اين خيزى که برداشته و با اين اشتها به زودى پست خيلى خوبى خواهد گرفت و آينده اش درخشان است. من کجا حامد کجا؟ اگر هم بخواهم حسادت کنم به آدمهايى حسادت مىکنم که دوستان و همکلاسان خود من بودند و الان جايگاه ويژهاى در آمريکا و کانادا دارند به حامد چرا بايد حسادت کنم؟ من در هر سيستمى و در هر کجاى دنيا که باشم بايد حواسم به قسط هاى سر برجم باشد، کارگرم و تا آخر عمر کارگر هم خواهم ماند چه در چين کمونيست باشم چه در کانادا چه در جمهورى اسلامى چه در پادشاهى ايران هر چه باشد فرقى به حال من ندارد. من دستکم تکليفم روشن است. آيا حامد هم تکليفش در زندگى عادى معيشتى و با عقل اقتصادگراى منفعتنگر برنامهريز خود روشن است که بخواهم به او حسادت کنم؟ زندگى واقعى خودم را به دست خالى و بدون تقريباً هيچگونه کمکى حتى از خانواده نزديک خود بدست آورده ام. زندگى مجازى را نيز همينطور. به هيچ کجا هم وصل نيستم. اصلاً حسادت براى چه وقتى طمع و چشمداشتى به هيچ کجا ندارم؟
چرا بايد از دست حامد ناراحت باشم؟ بلاهايى ايرانيان عزيز به سر من آوردهاند، ناروها و نارفاقتهايى ديدهام، رفقايى را در همين غربت و بدبختى همه نوع کمک بهشان کردهام که اين روزها ديگر من را نمىشناسند. (طبع شريفى و غير شريفى هم نيست. ايرانىبازى است.) آدمهاى مريض سادومازوخيستى به پستم خورده است که … بگذريم. حالا متلکهاى مجازى يک جوان باهوش بختيار و سردوگرم روزگار نچشيده چه کار من مىتواند بکند؟ چيزهاى خيلى زيادى دارم که از او بگويم اما همه شان را نگه مىدارم که نشانش بدهم عصبانى نيستم از دستش و اگر هم چيزى بهم گفته از او مىگذرم و اگر هم چيزى به او گفتهام او هم از من بگذرد.
من هم اميدوارم که حامد سيزده بدر خوبى داشته باشد و اميدوارم امسال بالاخره وين يکى از بهترين شهرهاى جهان را زيبا ببيند. اما يادش باشد که سبزها و مخالفين جهانىسازى چپ هستند و اگر يک تئورى دمدستى خودمونى-وبلاگى نشان داد که آنها راست هستند، آن تئورى اشتباه است. همين! موفقيت حامد را آرزومندم و اميدوارم هرچه زودتر او را درحال بالا رفتن از نردبان ترقى ببينم. آنجا ديگر پارساى خرمگس نيست که او را بىسوادانه نقد مىکند.
از اين به بعد هم ديگر مطلب کسى را نقد نمىکنم. جز به زبان تملق و پپسى بازکنى با کسى صحبت نمىکنم و چيز نمىنويسم و به کار خود مىپردازم. همه چيز گلبهارى و بهشتى است و همه کارشان درست است و خردورزند و درست مىگويند و وبلاگ خوبى دارند، به ما هم سر نزدند، نزدند. چون ما ديگر دنبال شر نمىگرديم.
پىنوشت: دوست نداشتم وضع به اينجا بکشد که کشيد. اين قلم مجازى در فضاى وبلاگ است که آدم را به اينطرف و آنطرف مىکشاند. با جوابيه دادن به جوابيه، جمع شدن سوتفاهمها، با پىنوشت زدن به پىنوشت يکهو آدم مىبيند که سر از جاى ديگرى درآورده است که هيچ آنچه که تصور مىکرد نبود. خود من هم مقصر بودهام. از حامد قدوسى عزيز بابت تعابير تند عذرخواهى مىکنم و برايش آرزوى سلامت و موفقيت دارم. اين دوست عزيز نگران نباشد. قضيه از طرف بنده حل شده است و از اين بزنبزنهاى مجازى ما زياد ديدهايم.