آخرالزمان در کانادا!
هيچ معلوم نيست هواى کانادا چهاش شده است. همکار ما تعريف مىکرد ديروز تورنتو بارانى بوده است (ما هم اينجا يکى دو هفته پيش باران داشتيم) الان هم که دماى هواى ادمونتون که پارسال اين موقع با درنظر گرفتن باد به منفى چهل و شش هم رسيد، دو سه درجه بالاى صفر است. (در آن هفته که باريد هم دما هشت درجه بالاى صفر بود)، ميانگين ماکزيمم هوا در طول صد سال اخير در چنين روزهايى منفى هجده يا منفى هفده است. بنابراين به عبارت بهتر الان هوا کاملاً در مقياس کانادايى بهارى است! در چنين هوايى که تهرانى ها ممکن است شال و کلاه کنند، ادمونتونىها با آستين کوتاه و شلوارک بيرون مى آيند و مىدوند! (و نه لزوماً ردنکهاى کلهخراب يا آنهايى که «نفت» را زدهاند بر بدن!)
کشاورزان البته خوشحال نيستند چون واقعاً بارش کم بوده است. من فقط نگران هستم که در ماه مارچ و اپريل وقتى آليوس دارد توى بوستانهاى سرسبز و خرم دره رود راين يا دانوب سبزه گره مىزند و آشپزباشى گرامى با اهل بيت مکرم رفتهاند باربيکيو سمت نورماندى، اينجا هوا يک حالگيرى اساسى راه بيندازد. کارى که در ادمونتون بعيد نيست و پارسال هم دقيقاً همين اتفاق افتاد. اين را هم بد نيست بدانيد که تقريباً همه روزهاى سال کلگرى و ادمونتون در صد سال گذشته رکورد بارش برف دارند. (يعنى مثلاً يکهو توى آگست يک باد خنک از جانب خوارزم و در واقع سرزمين هاى شمالى وزان مىشود و برفى هم روى زمين مىنشيند که البته با تابش آفتاب بسيار بسيار سوزان اينجا بلافاصله آب مىشود. راجع به آفتاب ادمونتون هم بعداً خواهم نوشت که چطور خورشيد خانم ظرف مدت ده دقيقه مثل يک مايکرويو کباب مىکند! البته ناراضى نيستيم اصلاً همه اين تغييرات جوى شديد و اين سرماها و گرماهاى وحشى اينجا زيبا است. يک مثلى هست بين آلبرتايى ها که آلبرتا جايى است که در يک روز شما بايد از ماشينت هم کولر بگيرى هم بخارى!
خلاصه اما امسال زمستان معلوم نيست چرا اينطورى شده است. همهاش ناشى از گرمشدن زمين نيست. ولى خدا رحم کند. شايد هم به قول مهدى جامى عزيز که از هر واقعهاى يک لقمه فلسفى مىگيرد، آخر الزمان است! يکهو ديدى که امسال ايران قهرمان جام جهانى يا صدام حسين هم وبلاگنويس شد! چه ميدانيم آخر؟
به هر حال اگر خواستيد ببينيد طبيعت آلبرتا چه شکلى است، اين فيلم جنجالبرانگيز (ولى چندان شايسته براى کانديداى هشت جايزه اسکار شدن) «کوه بروکبک» را ببينيد، چون همهاش در آلبرتا فيلمبردارى شده است. فيلم مربوط به دوستان محترم همجنسگرا است. (از ترس همجنسگراهاى وبلاگشهر جز اين نمىتوانيم بنويسيم!) اين را هم بنويسم و لال از دنيا نروم که فيلم بدى نيست اتفاقاً ريشههاى همجنسگرايى را تنها در علاقهها و اميال نمىبيند و نشان مىدهد که شرايط اجتماعى چطور مى تواند دو نفر را به همجنسگرايى نزديک کند (البته فيلم هم نگفته که همهاش شرايط اجتماعى است) اما اين همه کانديداى اسکار شدن دوباره نشان مىدهد که هاليوودىها بيشتر بر مبناى سوژههاى جديد و جنجالى تصميم گيرى مى کنند تا جنبههاى هنرى.
حسين درخشان را هم يادم نرفته اما پيش خودم گفتم حضرت عباسى پارسا، تو خودت هم کم مشکل ندارى. ولش کن بابا اين آدم به معناى واقعى کلمه فلکزده رو. بعداً مىفهمه که چطور داشته خودش هم همراه چرخ فلک به خودش چوب مىزده. نه صداى چوب فلک را مىشنود نه صداى چوب خودش را. مست جنون خودساخته قدرت است و سرخوش. خوش باشد و موفق. منتها او مىخواهد موفقيت را هم با خودش و در درون خودش تعريف کند. بگذريم آقا. باز ما وارد موضوعاتى شديم که شر براى خودمان درست کنيم. همه خوش باشند. حسين درخشان هم در کارهايش موفق باشد. دعا کنيم قدرت پوشالى وبلاگ خود ما را نگيرد. حواسمان به خودمان هم باشد آخر. به قول آن دوست از کار خودمان هم باز نمانيم.