بحران ناشى از نوشته ف.م.سخن
و ذکر مصيبت بنده
من مقدارى همقوم اسد آقاى بيلىدوست هستم پس خيلى لرى بروم سر اصل مطلب:
الف) اين طنزنوشته ف.م.سخن عزيز که طنزنويسى فعال و پرکار و عملاً نفر دوم بعد از ابراهيم نبوى است، برخلاف کارهاى قوى ايشان طنزى ضعيف ، بىمايه، غيرمرتبط با موضوع و هجوآميز است. چيزى که خود آقاى سخن هم به آن اشاره دارد و به آن نمىپردازيم.
ب) الهام افروتن و مطبوعاتىهاى دوهفته نامه «تمدن هرمزگان» مانند خيلى از هفتهنامههاى فارسى زبان خارج از کشور که بدون رعايت حقوق مولفين مطالب خود را به صورت کيلويى از اينترنت کپى و پيست مىکنند، اينبار بدون خواندن اين نوشته (از پارگراف دوم به بعد) دست به اشتباه مهلکى زدهاند.
ج) نظام به دنبال موجسازى براى پوشش مصالحه اتمى است. بنابراين اين بحران ادامه پيدا خواهد کرد و احتمال دارد که دامنه بحران به تهران هم کشيده شود.
د) در شرايطى که در جمهورى اسلامى شخصيت حقيقى افراد و حقوق آنان به رسميت شناخته نمىشود اين انتظار که مقامات قضايى يا امنيتى به مطلب وبلاگى شخصيتى مجازى به نام ف.م.سخن گوش فرا دهند، بسيار بسيار ضعيف است.
ه) براى سخن عزيز خيلى متاسف هستم. عذاب وجدان او را هم درک مىکنم اما واقعاً اين يکى را با شرايط موجود کارى نمىشود کرد. وبلاگشهر نسبت به دستگيرى آرش سيگارچى عضوى از خانواده خود و مطبوعات (که کارى هم نکرده و بهانهاى هم به دست کسى نداده است) واکنشى درخور نشان نمىدهد، چگونه مىتواند اقدامى براى نجات الهام بختبرگشته کند؟
و) تا اينجاى کار ف.م.سخن احساس مسووليت کرده و خود را به وسط اين معرکه انداخته است. شايد راه چاره اين باشد که ف.م.سخن عزيز نقاب از چهره بگشايد و بابت اين نوشته از مسوولين يا مردم عذرخواهى کند. در اين صورت شانس نجات الهام ممکن است بيشتر شود. البته اقدامى است سخت جسورانه و تلخ و حداقل هزينه اين است که سخن بايد قيد ايران رفتن را بزند و سرنوشت آينده نوشتههاى او تغيير خواهد کرد. نمىدانم اگر خودم در چنين شرايطى بودم به راحتى مىتوانستم به اين پيشنهاد عمل کنم يا نه؟
ز) فضولى زياد شد و بنده هم باز ناپرهيزى کردم و خودم را وارد مقولات سياسى کردم. شايد مشاهده اين عذاب و رنج و فراخوان دوست عزيز سخن نمىگذاشت ساکت باشم. به هر حال من خيلى هنر کنم چهارچشمى مواظب نوشتههاى خود باشم و با خود عهد کردهام چيزى بنويسم که اگر به اسم واقعى خود مىنوشتم، همانطور مىبود که الان هست. (يا دست کم خيلى نزديک به آن باشد.) اگر هم کسى ناراحت است من دوباره بروم يخ رودخانه نورث ساسکاچوان را بشکنم و خودم را بياندازم تويش؟!
شايد زمان خوبى براى ملامت و روضه قاسم داماد نباشد اما چون ماشاالله اين وبلاگستان بهترين مکان براى حواسپرتى است و هيچ تمرکزى نمى شود کرد و هيچ بحثى به سرو سامان نمىرسد، بنابراين تا يک موضوع ديگرى پيش کشيده نشده، براى چندمينبار به عنوان يک وبلاگنويس کوچک به همه دوستان هشدار مىدهم پديده وبلاگ به طور جدى مسالهساز دارد مىشود، دوستان مواظب باشند و خودشان يا ديگران را گوشت جلوى توپ نکنند. سياست را به هاشمىها و کروبىها بسپارند و زندگىشان را بکنند. آقا جان، کار رژيم تمام شد يا نشد به ما مربوط نيست. جنگ مصباح و هاشمى و سياست هاى آقاى خامنهاى به ما مربوط نيست. اگر حاجى ساربونه که خودش ميدونه شتر پرونده هستهاى رو کجا بخوابونه. به ما گفتند مواظب اين مرغ و خروسها باش نگفتهاند در کار کدخدا دخالت کن. اصلاحات هم مال خودشانىها بود. سوتفاهمى بين برادران پيش آمده بود و رفع شد. فضولى به ما آدمهاى يکلاقبا نيامده. خودتان را جلوى شنى تانک قهريه رژيم و بولدوزر ماشين تصفيه فرهنگى نظام نيندازيد و از نيروى خود براى ساختن جامعه و آموختن و خواندن و آموزش و انتقال تجربهها استفاده کنيد. اينها پسر خودشان را براى انقلاب گذاشتهاند بيخ ديوار، گول لبخند امثال خاتمى و شجاعت لرى امثال کروبى را نخوريد.
شما به همسر، بچهها، زيردستىها در محل کار زور نگو از حق و حقوق خودت هم هر کجا هستى اصلاحطلبانه و خردورزانه دفاع کن. ديگر به کار ديگرى کار نداشته باش. مىخواهى رييس ناسا باش مىخواهى دانشآموز کلاس کنکور آينده سازان. ديديد حالا خوردن نان و ماست و پونه با نعناع که ضد نفخ هم هست، سالمتر بود؟