چرا ديگر در مورد ايران سياسى نخواهم نوشت؟
الف) چيزى به دست من نيست.
ب) هر چه بنويسم عدهاى هجوم مىآورند و غوغا مىکنند. بگذاريد اوقاتتان را تلخ نکنم با يادآورى گذشته. اما هرچه بنويسم عدهاى اين چيزها را به من و امثال من مىبندند: «مستعارنويس»، «خارجنشين»، «خارج گود»، «پرت از مرحله»، «تحريمچى»، «اپوزيسيون بىتدبير»، «آدم بىدرد» و … کيس گنجى هنوز يادم هست که امثال ما داشتيم نعره مىزديم و آقايان محترمانه مىفرمودند: «شماها خفه، گنجى هم بيخود شلوغش کرده است.» حالا که ما ساکت شدهايم آنها مىگويند: «شماها خجالت نمىکشيد در مورد گنجى مظلوم سکوت کردهايد؟» اين فقط يک نمونه بود. حکايت ما و بعضى از دوستان سياسى همان حکايت داروخانهچى و جوينده نفت است که چند روز پيش کورش عليانى هم به آن اشاره کرده بود. بگذريم.
ج) اطلاعى از جايى ندارم. از کجايم دربياورم در مورد بحران هستهاى تحليل کنم؟ وقتى در يک روز همزمان مى خوانى که سازمان جاسوسى آلمان گفته ايران سه سال با بمب فاصله دارد، جايى ديگر از قول همان منبع نوشته شش ماه، ديگر از من وبلاگنويس آماتور و درگير در هزارجا چطور توقع دارى که زير بيانيههايت را امضا کنم و لينک بدهم و بىتفاوت نباشم؟
د) گوش شنوايى نيست. چند نفر دارند توى يک حمام فقط داد مىکشند و صدا هم به صدا نمىرسد. (هر چند که اين روزها سکوتى راديويى همه جا را فرا گرفته است) اتفاقات هم البته بيرون حمام دارد رخ مىدهد.
ه) از ايران خارج شدهام و در آن محيط زندگى نمىکنم و به قول محمود فرجامى ما آنطرف شيشه هستيم. در انتخابات گفتم راى ندهيد. رحيم مخکوک درآمد که من مىخواهم بچههايم را بگذارم مدرسه و نمىخواهم تربيت بنيادگرايانه رويشان اثر داشته باشد، تو قدر آب چه دانى که در کنار فراتى و از اين دست شکايات. ديدم راست مىگويد، من که نمىتوانم بهشان بگويم مدتى سختى بکشيد. خودشان بايد به هر جمعبندى که دوست دارند برسند.
و) غيرسياسى شدهام. مدتى است که اصلاً سايتهاى سياسى را نمىخوانم. کارم شده است وبلاگخوانى تفريحى. زمانى بود که مقالهاى اگر از هريک از نيروهاى اپوزيسيون منتشر مىشد در سايت هاى ايران امروز، گويانيوز، اخبارروز، پيکنت و روزآنلاين و ساير سايتها همه را بدون استثنا مىخواندم. (روزى سه تا چهار ساعت بکوب) اما اين روزها حدود ده تا پانزده دقيقه در روز فقط تيترهاى مقالات را نگاه مىکنم و در دل به بعضى از آنها مىخندم. شرمندهام. غيرسياسى شدهام. از مدتها پيش شده بودم و خودم را داشتم مىکشاندم فقط.
ز) مشکل ايران را فقط مسائل سياسى نمىدانم. در اين مورد قبلاً مفصل شرح دادهام. از اصلاحات در ايران و به طورکلى بهبود اوضاع در کوتاه مدت نااميد هستم. البته در دراز مدت شايد بيست سال آينده تغييرات ناشى از تغيير نسلها به گونهاى باشد که مسائل امروز را نداشته باشيم.
پس جسارتاً سياسىنويسى و اعلام موضع و همراهى پتيشنى را از من ديگر نخواهيد که نيستم ديگر. اين شما اين ايران، اين هم حاکميت اين هم مردم، اين هم هر مدلى که شما مىخواهيد براى حکومت، اين هم هر روشى که شما مىپسنديد براى تحليل. هر چه شما تحليل کنيد همان درست است. انتخابات خوب است؟ مىرويم و دفعه بعد به هاشمى راى مىدهيم. بد است؟ نمىرويم. عدهاى مىگويند خوب است عدهاى مىگويند بد است؟ شير يا خط مىاندازيم که برويم يا نرويم. لطفاً دست از سر کچل ما برداريد. ايناهاش اونجا ميدان پاستور، لطفاً برويد به بيت رهبرى مراجعه کنيد و هر مشکلى داريد با خودشان در ميان بگذاريد. همه چيز دست مصباح است؟ به خود رهبرى بگوييد و کمک کنيد. اگر نيست باز به خودش بگوييد. مردم بد هستند؟ به من چه؟ خوب هستند؟ خوبى از خودتان است. حاج ضرغام بهتر از لاريجانى است؟ نمىدانم. قاليباف بهتر بود؟ نمىدانم. مردم منفعل هستند؟ شما نباش. ترسو هستند؟ شما شير باش. خفقان و سانسور است؟ چکار کنم حالا؟ بفرما بزن ببينيم شما چطور مىزنى. خودتان دانيد و عاقل هستيد و روشنفکر و تحليلگر. با اين «مستعارنويس» چه کار داريد آخر؟ يک آدم مجازى کمتر بهتر. شما جنبشات را پيش ببر آقا جان، من هم ماست و نعناى خودم را مىخورم. اگر هم ناراحتى، مىخواهى بروم يخ رودخانه North saskatchewan را بشکنم خودم را بيندازم تويش خيال شما راحت شود؟!
البته چيزهايى از سيستم سياسى کانادا خواهم نوشت و بىتفاوت نيستم در اينجا. اگر ديديد در امور زندگى به دردتان مىخورد استفاده کنيد، اگر هم نديديد بياندازيدش به سطل آشغال.
هر چه که دوستان صلاح مىدانند همان را انجام دهند و موفق باشند.