يکى بر سر شاخ بن مىبريد
يا «من کارم درسته، پس بدجور هستم»
پىنوشت جديد رسيد!
ظاهراً ذهنىگرى، بازى با کلمات و در نهايت لوث کردن اصل موضوع يکى از سرگرمىهاى بعضى از دوستان فرهيخته در وبلاگشهر شده است. تغارى بشکند و يک گوشه اى يک اتفاقى بيافتد ناگهان اين دوستان هم بريزند وسط که بله ما هم هستيم. ناگهان مىبينى که طرف ديگر با هگل و کانت هم حاضر نيست پالوده بخورد. سارتر را اين دوست ما خودش بزرگ کرده و دريدا شطرنجش را پيش ايشان ياد گرفته است. چنان سيل عظيمى از کلمات بىربط و قلمبه سلمبه کنار يک مشت خاطره از آدمهاى سلبريتى اهل انديشه رديف مىشود که تو گمان مى کنى الان چه قرار است بشود؟ کدام فيلسوف را قرار است اينها اينبار دراز کنند؟ (راستى اگر شارون سکته مغزى نمىکرد، مهدى جامى يک مطلب ضعيف نمىنوشت و آن موجود احمق که اين آقايان اهل انديشه دارند جان و دلى ازش دفاع مىکنند به مهدى توهين نمىکرد و اگر ملت «حواسشان نبود» که مهدى خلجى و کورش عليانى هم زبانشناسان و نوفيلسوفان شهير اين ديار هستند و نظرات آنان بايد در صدر بنشيند و بقيه خفه شوند و نظرات «خررنگکن» ندهند، تکليف اينهمه تئورى هاى قوى و ثمرات مبارک تفلسف ورزيدن دوستان چه مىشد؟ راستى اگر شارون سکته نمىزد، دنياى فلسفه و زبانشناسى الان يک قرن عقبتر نبود؟!)
زبانشناس هستند اما به گفته خودشان «از نوآم چامسکى بدشان مىآيد» (نوآم تو نيا که من آمدم)، سنت را به کل در سطل آشغال انداختهاند (جالب است آنهم از جانب چه کسانى) هنجار چيز بدى مىشود! ادب و قدرت همريشه مىشود. اخلاق گزينشى و دلبخواهى و بدون همراهى ادب مىماند. شورش درصدر مىنشيند. ناهنجارى هنجار مىشود. قدرت و سنت با همديگر پسرخاله مى شوند بعد ناگهان از دل آن مدرنيته بيرون مىآيد. هر چيز نو خوب و هر چيز کهنه بد مىشود. نو آورى هر چه باشد خوب است خصوصاً اگر عنصر شورش هم داشته باشد. درباره همه اين مدعيات نقل و نباتى حرف زياد است اما جوابى جز خاموشى ندارم. خوش باشيد دوستان! خيلى خوب بابا تو بردى!
شک ندارم که اينها همه بازى است آنهم از نوع «خررنگ کنى» واقعى از طرف دو آدم سوفسطايى حرفهاى. آقا شما دونفر هم کارتان درست است. صداى انقلاب شما را هم شنيديم! شما هم هستيد و ما دوستتان داريم.
از تئورىپردازى دوخطى و وبلاگى و آنلاين اين بر مىآيد که: به فتواى آقايان دانشمند و دانشپژوه مهدى خلجى و کورش عليانى اين زبانشناسان و نوفيلسوفان شهير که بر خلاف ساير اهالى برره مجازى، روشنفکرانى سوپر نوانديش هستند و نظرات «خررنگکن» هم نمىدهند، هر نوع بىادبى در هنگام نقد کاملاً مجاز است. (از ما هم قاعدتاً گلهمند نبايد باشند!)
اما يادمان باشد که بحث بىحرمتى و خشونت کلامى و به قول دوستان توالت نويسى و لجن به سمت ديگرى پرتاب کردن سواى بحث ابتذال است. بله من هم با اينکه اين چيز مبتذل است و آن چيز نيست چندان موافق نيستم، دست کم وارد اين بحث نمىشوم. بالاخره هر کس سليقهاى دارد. اما دوستان دارند بحث حوزه ديگرى را به اين حوزه مىآورند و به قول خودشان هم «حواسشان نيست» که با اين بحث ها هر نوجوان عصبى تازه به وبلاگستان راهيافتهاى اول از همه فحش خواهر و مادر را به فتواى خود آقايان علما به خودشان مىبندد و عملاً دوستان دارند فاضلاب را تئوريزه مىکنند. فيلسوف و زبانشناس فاضلاب بودن و توالتها را دستمال کشيدن و تميز کردن که فخرى ندارد. دارد؟
ـــــــــــــــــــــ
پيوندها:
*« دفاع از ابتذال؟» ، مهدى خلجى
* «دماغ گنده مىکشم براى دخترخاله»، کورش عليانى
* «وقتى مترجم مرجع ضمير را گم مىكند»، کورش عليانى
__________________
پىنوشت:
چند نکته در مورد مطلب يکى بر سر شاخ بن مىبريد
الف) قبل از هر چيز ذکر مجدد اين نکته الزامى است که همانطور که قبلاً نوشتم دوستان فرهيخته کملطفى کردهاند و نتايج آرا خود را در نظر نگرفتهاند گرنه من يکى که هيچ جنگ و دشمنى با ايندو عزيز ندارم و همانجا هم از ابتدا آن را نوشتهام که ايندو از «دوستان فرهيختهاى» هستند که بدون اينکه موضع خودشان را در مورد حوادث و رويدادهاى پيش آمده ابتدا درست تبيين کنند، خودشان را به وسط دعوا انداختهاند و از اين آب گل آلود جسارتاً مى خواهند ماهى زبانشناسى بگيرند. اشکالى نيست اما اصل دعوا و اينکه يکى دو نفر را دارند اين وسط لجنمال مى کنند چه مىشود؟ دوستان اصل و ريشه درگيرى را فراموش کرده اند و يکيشان (کورش عليانى) مىخواهد نشان دهد که اين فحاشىها ناشى از نفهميدن حرف يکديگر است و در درگيريهاى زبانى اينچنين نبايد فکر کرد که ديگرى دارد فحش مىدهد، ديگرى (مهدى خلجى) که رسماً مىگويد که هيچ غمتان نباشد و بگذاريد اين حرفها مطرح شود، که «شورش نشانه مدرنيته» است. طبق تئورى ايشان ادب مذموم است و هنجار اقتدار آفرين. نتيجه اين نظريه در عمل مى تواند اين باشد که يعنى اينکه جسارتاً اگر کسى انگشت در دماغش کرد و درآورد گذاشت توى دهان شما، تشويقش کنيد که کارى ساختار شکن و عملى آنارشيستى انجام داده است شما هم در مقابل مى توانيد دستى به پايينتنهاش ببريد و همه اينها نتايج مبارک آرا مهدى خلجى (و نه کورش عليانى) است.
ب) يک اشتباه فاحش در نوشته من پديد آمده و آن هم اين بوده که آرا دوستان مهدى خلجى و کورش عليانى را با يکديگر يککاسه کردهام. حال اينکه چنين نيست و کورش عليانى حرفش کاملاً از جنس ديگرى است که به آن خواهيم پرداخت. هر چند کليت نظرات او در کل در جهت محکوميت فحاشها نيست اما بابت اين يککاسه کردن، از کورش پوزش مىخواهم.
ج) حال ببينيم که کورش چه گفته، خواهش مى کنم دوستان هم کمک کنند تا بهتر از زبان تلگرافى کورش ابهامزدايى کنيم:
« درگيری درخشان با ديگران بر سر فحش نيست. هر چند درخشان فحش میدهد و به كسانی كه از شكرخواه دفاع كردهاند، معادل چالهميدانی دستمال به دست را میگويد. و هر چند كه كسانی هم پيدا میشوند كه فحشش بدهند. درگيری مهدی و نازلی نيز بر سر زبان است نه فحش. ممكن است هر يك زبان آن ديگری را نفهمد و فكر كند كه او دارد فحشش میدهد، اما من كه از بيرون نگاه میكنم چوناين چيزی نمیبينم و اميدوار ام با تلاش و انصاف و مدارای بيشتر بفهمند كه آن ديگری – هر چند موافق نباشد و سرسختانه مخالف باشد – فحش نمیدهد.»
پاسخ بنده: « اتفاقاً تا آنجا که من مى دانم بخش کاملاً عمده و غالب درگيرى درخشان با ديگران به خاطر فحشها و اهانتهايى است که حسين به اين و آن مىدهد، از نظر او احترام ديگرى را داشتن، رياکارى است. اگر از کسى انتقادى داريم طبق عقايد حسين تا آنجا که دلمان مىخواهد و مى توانيم پرده درى کنيم و هر چيزى که در ذهنمان داريم مىتوانيم روى کاغذ بياوريم. اگر فکر مىکنيم که فلانى «کرسىشعر» گفت (و خيلى از ماها هنگامى که مطلبى را مى خوانيم و به مذاقمان خوش نمى آيد، همين فکر را ميکنيم يا دست کم پيش خودمان مى گوييم طرف چرند گفت، اما ميان اين انگيزه براى نقد کردن تا رسيدن به يک نقد منصفانه راه درازى است) همانجا مىنويسيم و منتشر مى کنيم که «کرسىشعر» نگو. اين دوست ما (حسين آقا را ميگويم) ظاهراً خيلى پرت است. چون اصلاً بحث رياکارى اين نيست. اگر «چوناين» باشد، حسين بايد پوشيدن لباس را هم محکوم کند، چرا نبايد نوديست ها آزادانه با آلات جنسى آويزان به سر کار بروند؟ چرا بايد همه ريا کنند و با لباس در خيابانها قدم بزنند؟ چرا نبايد در مورد ديگرى هر آنچه که فکر مى کنيم، همانجا برزبان بياوريم و منتشر کنيم و آبروى طرف را ببريم؟ حسين پاسپورت کانادا توى جيبش است اما بايد بداند که در خيلى از شرکتهاى کانادايى اگر شما مواظب زبانتان نباشيد و مثلاً اگر در يک شرکت مهندسى نقشه اى سراسر اشتباه به دستت رسيد و به جاى اينکه بگويى: «من فکر مى کنم در مورد جزييات اين نقشه بايد کمى در اينجا و اينجا (با نشان دادن جاهاى مشخص نه کلى گويى) ابهام زدايى شود» ، بگويى: «اين نقشه بدرد نمىخورد» (فقط تا اين حد)، با برجسته کردن اين موضوع مديريت عذر شما را مى خواهد. چرا؟ چون لااقل در تئورى هم که شده هيچ عضو گروه اجتماعى نبايد موجبات آزار عضو ديگرى را فراهم کند و آزادى را تا اين حد در يک کشور آزاد (لااقل در عرصه تئورى آزاد که البته عمل هم چندان فاصله بزرگى بين آنها نيست) محدود کردهاند. راستى پس اينهمه کيس هاى اهانت و توهين در دادگاههاى غرب براى چيست؟ چرا بايد دادگاه ها هم از رياکارى حمايت قانونى کنند؟ ما ايرانيان (سرخوردگان استبداد تاريخى) متاسفانه مشکلمان اين است که خيلى به آزادى بها مىدهيم و از عدالت و ارزشهاى اخلاقى ديگر غافل مىشويم. بارى از بحث اصلى دور نشويم. محل نزاع لااقل حسين درخشان با ديگران در يک «چوناين» جاهايى است، البته کورش عزيز اشاره اى کرده و نگفته که اگر «درگيری درخشان با ديگران بر سر فحش نيست.» پس بر سر چيست؟ کورش به کيس ديگر يعنى کيس مهدى جامى و آن موجود هتاک پرش مىکند و ميگويد :«درگيری مهدی و نازلی نيز بر سر زبان است نه فحش.» خوشبختانه فينيقيهاى ها با اختراع قيد «نيز» گام مهمى در زبان شناسى برداشتند و ما مى فهميم که آها پس منظور کورش اين بوده که درگيرى کيس دوم هم مانند کيس اول (کيس اول يعنى درگيرى حسين درخشان با تعداد زيادى آدم فرهنگى، خود يک کتاب قطور از کيسهاى گوناگون است)
درگيرى بر سر زبان بوده است و نه فحش. بنده به جديت تمام از همه طرف هاى درگير و همه دوستان و صاحبنظران دعوت مى کنم که بيايند و همينجا داورى کنند که آيا درگيريها به خاطر نفهميدن زبان همديگر بوده است يا خير؟ من که به کل «چوناين» ادعاى مبهمى را نمىتوانم بپذيرم.
اما چند سوال از کورش عزيز:
ج-۱) فحش چيست و زبان کدام است؟
ج-۲) تفاوت فحش و زبان چيست؟
ج-۳) آيا کسى در قاموس و منظومه زبانشناسى کورش ميتواند ادعا کند که زبانش به کل فحش است و نمره قبولى و به رسميت شناختن بگيرد يا نه؟
کورش در ادامه مىگويد: «ممكن است، هر يك زبان آن ديگری را نفهمد و فكر كند كه او دارد فحشش میدهد، اما من كه از بيرون نگاه میكنم چوناين چيزی نمیبينم و اميدوار ام با تلاش و انصاف و مدارای بيشتر بفهمند كه آن ديگری – هر چند موافق نباشد و سرسختانه مخالف باشد – فحش نمىدهد.»
کورش با آقامنشى تمام حوادث و رويدادهاى پيش آمده را فحش نمىبيند. خوب سلمنا به خاطر اينهمه مداراطلبى. اما چرا در نوشته اخير خود چنين (ببخشيد «چوناين») آورده است؟
«وسط اين دعوا و بزن بزن كه ديگر آتش به اختيار شده و توپخانهی خودی هم مواضع دشمن فرضی را رها كرده و سر كچل و كرهی بیدم ما را مىزند، … »
کورش عزيز از کدام دعوا و کدام بزن بزن و کدام توپخانه دارد سخن مىگويد؟ چند نفر طبق تئورى کورش زبان همديگر را نمى فهمند و اين چيزها هم که فحش نيست. نکند من فحشى به ايشان داده ام که خودم خبر ندارم؟ مگر خود ايشان نبود که مىگفت: « اگر كسی به من فحش میدهد و زنجيری نيست – و گاهی حتا وقتی زنجيری هم هست – از من آزرده است و از عوض كردن آنچه آزارش مىدهد و نيز از تحملش ناتوان. من میتوانم احمقانه رفتار كنم، پتهی ناتوانيش را بر آب بريزم و پيش همه رسوايش كنم و شاد باشم كه رسوا شد. اما اين حماقت است.»
پس اصلاً مشکل چيست؟ توپى هم اگر اين وسط به سنگر کورش عزيز خورده نبايد ناراحت بشود. «بدفهمى زبانى» است و فحشى هم که درکار نبوده است، اگر هم مىبود آقامنشى کورش و دعوت ديگران به آقا منشى يعنى ترکيب خطى از «تلاش و انصاف و مدارای بيشتر» بايد قاعدتاً موجب مى شد که اينها را به چيزى نگيرد. مى خواهم اين را بگويم که دوستان چيزى را مىگويند و ديگران را دعوت به تحمل مىکنند اما از مطلبى که بنده به عمد مقدارى تند نوشتهام ناراحت مىشوند. من از نوشتن اين مطلب که سعى کردم تا حد امکان بهداشتى هم باشد هدف داشتم و آن هم همان چيزى بود که دوستان مدتى است فراموش کردهاند، چيزى را بر ديگران مىپسندند که بر خود نمىپسندند. شما لحظه اى خودتان را بگذاريد جاى مهدى جامى (که پسرخاله من هم نيست) و اينکه يک ايل آدم هتاک ريخته اند سرش و يک قشون هم مى گويند، اى واى بده آقا مهدى نرى يکوقت جوابشان را بدهى ها. اينکار در شان شما نيست. وايسا و چاقو را بخور و آخ هم نگو. خوب سلمنا! اينهمه مدعيان کار پيامبرانه چرا خودشان از گل لطيف تر و نازکدلتر هستند و ايميل مى زنند که «چوناين» و «چونآن» کردى؟ مگر من چه نوشته بودم؟ دلگيرى براى چه؟
د) بياييد نظر کورش را در مورد نوشته مهدى خلجى مرور کنيم:
«بله. نظام، هنجار، هنجارمندی، اتيك، همه خبر از قدرت میدهند. يقينا ادب هم از هماين گروه است.» آها همينجا نگهش دار لطفاً! دوستان ادله مبارک را طالب هستيم. محبت کنيد و بنده نوازى بفرماييد و از اين ظرفيت خيلى باز(!) وبلاگ براى تبيين پيچيده ترين مسائل فلسفى استفاده بفرماييد و حال چيزى ادعا مىکنيد لااقل بيان بفرماييد که اصلاً منظورتان از «قدرت» و «ادب» چى هست؟ ثانياً بنده نوازى کنيد و نيم دليل هم بياوريد که چگونه يقيناً «ادب» خبر از «قدرت» مىدهد؟ هنجار و اتيک را هم يک توضيحى بفرماييد ممنون مى شوم که به قول فرنگى ها مطمئن شويم که الان We are on a same page، اما چيزى که نمى فهمم اين است که حالا که چى؟ اشکال جدى که به نوشته مهدى خلجى مى شود وارد کرد اين است که خوب حالا ادب از جنس قدرت. گيرم درست اما چکار کنيم؟ با هواپيما بزنيم توى برج قدرت چون اصلاً نمى خواهيمش؟ اتفاقاً پسر عمه من هم از قانون دوم نيوتن خوشش نمى آمد و همه سوالات فيزيک اول دبيرستانش را موشک مى کرد و مى زد توى سر من. شورش کرده بود و البته بعداً به فيزيک «مدرن» علاقمند شد. اما باز شورش کرد در نهايت الان زده است توى کار مجسمه سازى و ساخت آلت هاى تناسلى. اما قانون نيوتن هم سرجايش هست و دارد کار مى کند. هر چند مکانيک کوانتمى در حوزه خود دمش را قيچى کرده است. بگذريم! برگرديم به بحث. از کورش عزيز اينجا بايد معذرت خواهى کرد چون وسط اين همه دريبل و مارادونابازى ايشان ماى کمسواد نفهميديم که بابا ايشان از آن جمله فوق الذکر به بعد دارد تشکيک مى کند در نظريه مهدى خلجى، (و اين موجب و سبب همان توپى است که بعداً به اشتباه مىخورد توى سنگر کورش عزيز! بنده که بابت اين سوتى خيلى شرمسارم.) اما تنها دارد نشان مى دهد که تنيدگى قدرت و زبان تنها در مورد ادب و بى ادبى نيست. کورش دارد در اين بخش تشکيک مىکند و لا غير. اما استدلالى که به کار مى گيرد مى تواند کلى تر هم باشد که وضع را به نظر حقير خراب مى کند. او مى گويد: « و چرا هيچ كس جواب نمیدهد كه اگر بر خود و ديگران واجب بدانی كه بیادبی را جای ادب و گاف و ها را جای قاذوره و كاف و واو و نون را جای ماتحت بنشانيد، مشكل حل است؟ اين خود آفريدن هنجاری جديد و اتيكی جديد نيست؟ اگر برای كسی نوشتن مافیالضمير مستراح تابو است برای تو هم كه مودب بودن تابو است. چه فرقی ميان اين نظام با آن نظام است؟ » او دارد استفهامى نظر مهدى خلجى را نقد مىکند و درست هم هست اما «حواسش نيست» که از اين پاراگراف فرق نداشتن بين ادب و بى ادبى هم ميتواند به اشتباه مستفاد گردد. يعنى درنهايت يک مفسده از اين استدلال هم مى شود بدست آورد و آن هم اين است که براى يکى که مودب بودن تابو است چهکار بکنيم؟ او دارد مى گويد که نسبت بين قدرت و ادب و زبان در دستگاه هنجارى ديگر هم از بين نمى رود و مهدى خلجى را مخاطب گرفته است. اين همان قانون دوم نيوتن است. (درود بر شهيد کورش عليانى که در اثر اصابت توپ دوست نادان به شهادت رسيد!) اما يادش مىرود که با اين استدلال ممکن است يک آدم کم آى کيو هم مثل من فکر کند که او دارد مى گويد ادب و بى ادبى هر دو هنجار هستند و بين اين دو نظام هنجارى فرقى نيست. البته باز که به اين پاراگراف مراجعه مى کنم باز به همين نتيجه مى رسم! نمىدانم! اما من فکر کنم که هنجار را که امرى اجتماعى است نبايد از ديدگاه فردى و ناشى از بدفهمى زبانى ديد. اين گمان کنم يک سر نخى باشد براى اهل فن. راستش ما که نفهميديم هنجار چطور به زبان و ادب ربط پيدا مى کند اگر شما هم فهميديد به واحد توپخانه هر چه زودتر خبر دهيد!
اما از کورش خواهشمند هستم که در اين مورد اگر صلاح مىدانند و نوشته بنده را حمل بر «بىادبى» نمىکنند، نسبت بين «ادب» و «اخلاق» را هم توضيح بفرمايند و نسبت آن را با «سنت» بيان کنند. اخلاق يک سنت گرايى که از مدرنيته هم گزينشى استفاده مى کند چه نسبتى با ادب دارد؟ اين سوال اگر پيچيده است ببخشيد. از واحد توپخانه وقتى اين چيزهايى را که شما مثل نقل و نبات در وبلاگ هايتان پخش مىکنيد و مىنويسيد و همه را دريبل مىزنيد و از هر مفهوم فلسفى يا اجتماعى يک کد و اشاره اى به جا مىگذاريد، بيشتر از اين توقع نداشته باشيد!
ببينيد دوستان، من تا اوضاع از اين وخيمتر نشده و خود ما را شهيد نکرده اند اين را عرض کنم که ارزش دوستى ها و به قول همين کورش عليانى گپ زدن ها بيشتر از اينها است. من همه اش دارم تکرار مى کنم ظرفيت وبلاگ انقدر بالا نيست. اينکار را جدى نگيريد. وبلاگ جاى مارادونا بازى فلسفى و دريبل کردن همه بزرگان نيست. درگيرى از جايى شروع شد که يک موجود هتاک نوشته خوش خوشان و سرسرى مهدى جامى را جدى گرفت و شروع کرد به مسخره بازى درآوردن. يک سرى آدم بيکار هم شروع کردند به جدى گرفتن او پپسى بازکردن براى اين آدم و اينکه با جمع مخالفت کنند، يکسرى بيکارتر از آنها هم که ماها باشيم شروع کرديم به اينکه کل نظام در خطر است. بعضىها از روشنفکرى مخالفتش را فهميدهاند، نگاه مى کنند ببينند نظر غالب چيست تا با مخالفت با آن حرف قشنگتره را آنها بزنند و نشان بدهند که آنها روشنفکرتر هستند. بابا ولمان کن، به قول لات ها هر کس اندازه خودش هست.
ديگر اينکه اين صف بندى ها اگر چه مبنايى عقيدتى دارد اما چند روز ديگر مى شکند و دوباره يک صف بندى ديگرى تشکيل مى شود، کسى با کسى اعهد اخوت نمى بندد در وبلاگشهر. من با کسى مشکلى ندارم. با آدم هاى متفاوتى از نظر فکرى هم دوست هستم يک جاهايى هم توى سر و کله هم مىزنيم. يک جاهايى هم براى هم پپسى باز مىکنيم. يک وقتهايى به روى مبارک خود نمىآوريم که طرف چه گفت با من بود يا نبود؟ يا اينکه اشتباه کرده بود يا نه؟ جز آدمهاى هتاک که آرزو مى کنم روزى متوجه شوند که آبرو و ادب چيزى است که هزاران سال محک خورده است، من با کسى مشکلى ندارم وگرنه از اين طويله هايى که دوستان با آب و تاب و با شوق تمام توصيفش مى کنند که همه لخت و عور روى هم خوابيده اند و شورش کرده اند و دارند ترتيب هم را مى دهند که هزاران سال پيش قبلاً هم بوده است. بىهنجارى و طويله و جنگل توصيف کردن که همان رفتن به نقطه صفر است. اين شور و شوقى ندارد.
اين آدمها نوديست صددرصد هستند. همه ما وبلاگنويسها هم به درجات از خيلى کم تا زياد زياد نوديست هستيم. اما زدن به سيم آخر که کارى ندارد. کافى است چشمتان را ببنديد.