زبان و حاشيهسازان
زبان يک جعبه ابزار بزرگ است. همانطور که با آچار آلن نمىشود لوله دو اينچ را باز کرد، با فازمتر هم نمىشود پيچ چرخ سفت کرد و قس على هذا
کجا مىشود با نيش و کنايه قانون نوشت؟ آيا ذکر مصيبت با زبان طنز ممکن است؟ آيا مىشود سعدى وار با قند پارسى مسجع نسبيت عام را تبيين کرد؟ چطور مىشود به زبان جاهلى سرمقاله روزنامه نوشت؟ آيا وزارت امورخارجه مىتواند با نثر قائم مقام فراهانى بيانيه صادر کند؟ آيا مىشود با يک شعر حماسى در مورد سانحه سقوط هواپيما مطلب وبلاگى نوشت؟ آيا مىشود با زبان حقوقى ادبيات حافظى را شرح داد؟ به طريق اولى آيا مىشود با ادبيات مستهجن و حرف رکيک انديشهاى را نقد کرد؟
اينها توضيح واضحات است اما در عجبم کسى که خودش را زبان شناس و مدرن و امروزى و مسلح به ايدئولوژى فمينيسم مىداند ابزار دستش را درست برنمىدارد و ناشى است. باز مته برقى را دستش گرفته است که يک سيم برق را لخت کند. او از راز جادويى کلمات بىبهره است و از ظرافت کلمات و انتخاب درست ابزار بويى نبرده است. از آن ديگرى که به خيال خود شورش کرده چيزى نمىگويم اما او بيچاره به خودش اعلان جنگ داده است و شورش عليه خود کرده است. او سر وبلاگنويسى است که هنوز نمىداند وبلاگ چه موجود مخوف و ترسناکى است. او نمىداند از کجا دارد مىخورد و چه نيروهايى در درونش بهش اعلان جنگ دادهاند و او را وسط اين دعوا انداختهاند. او مىخواهد با اين معرکهها ترحم جلب کند و خودش خبر ندارد. نمىداند. شايد بعداً متوجه شود يا شايد هم مىداند و تجاهل مىکند. او هم يکى است مثل بقيه، او هم نيازمند محبت و توجه است. تنهايى، دورى، بيکارى و بىهدفى آنهم در مهاجرت خيلى بد است. شرايطش را درک کنيد و بگذاريد راهش را پيدا کند. کاش بهنود پيشترها بهش نهيبى مىزد. کاش جايى کار پيدا کند يا تنش را به کار بدهد و سروسامان بگيرد و بداند که لااقل من يکى خصم او نيستم. خيلىها هم نيستند.