ما برگشتيم
مه غليظ چسبيده به ونکوور امان نداد که از بالا با مسقط الراس خود يعنى جايى که در کانادا دوباره متولد شدم وداع کنم. («بريتيش کلمبياى زيبا» از «سرزمين رزهاى وحشى» با يک رشته کوه ستبر به نام راکى جدا شده است.) هواپيما داشت مىآمد پايين و برف اندک روى زمين با سبزى و زردى باقيمانده از مزارع منظره زيبايى درست کرده بود: يک صفحه شطرنج بى نهايت بزرگ! اما زيباتر از همه درختانى بودند که جامه سپيد به تن کرده بودند. اينجا آلبرتا است. استان محافظهکاران، استان نفت، بيف(Beef) و گندم. استان آدمهاى جوياى پول، سرخپوستهاى به حاشيه رفته، دراگ ديلرها، بىخانمانها، ردنکهاى(Red necks) تراک سوار، استان مذهبىهاى مسيحى و مسلمان. (اولين مسجد کانادا در ادمونتون بنا شده است.) اينجا به روايتى تگزاس کانادا است. هرچه هست فعلاً و شايد براى هميشه خانه ما است و دوست داشتنى. هيچ کجا خانه آدم نمىشود. اگر منفىنگر باشى مىگويى ماى ايرانى را چون ماهى آب شور آوردهاند، در آب شيرين انداختهاند، اما وقت اين حرفها نيست. ما چون گلسنگ هستيم. در همينجا مىمانيم و در سنگ هم شده ريشه مىدوانيم.
مجدداً سال خوبى پيش رو داشته باشيد.