بيچاره بشار
آن از آمدن ناشيانهاش به تهران در زمان نامناسب و استقبال مضحکى که رييس جمهور تازهکار ايران، از او انجام داد.
اما مثل اينکه اين آمدن بىموقع برايش شگون نداشت، اين هم از مخمصهاى که در آن گير کرده سر داستان ترور رفيق حريرى. لبنانىهاى مهاجر ولايات ما حريرى را خيلى دوست دارند. (البته «اندوه لبنان» هم هيچ نکشتهشان. قابل توجه دوستانى که نوستالژياى غريب لبنان دارند.) شايد حريرى مرده عزيز شده، نمى دانم. بگذريم. جان کلام چنان که خبرها را پيگيرى مىکنيد اين است که گويا اين غربىها بدجورى به پسر حافظ اسد گير دادهاند و اين تو بميرى از آن تو بميرىها نيست و کار بشار با خدا است. کاش «شاه بابا» زنده بود و کارى مىکرد. جايى خواندم که شبها خوابش نمى برد و کلى وزن کم کرده است. دروغ و راست اين حرفها با راوى.
راستى چه ميشد داداش باصل تصادف نمىکرد و زنده بود. آنوقت بشار هم طبابتش را مى کرد و به اين دنياى بى رحم سياست کارى نداشت. چه سرزمين عجيب غريبى است اين خاورميانه. بيخود نيست که در تاريخ هم آنقدر پيغمبرخيز بوده است.