آقا گنجى، لطفاً باش
هر چه گشتم مطلبى بهتر از نامه اى که هفده روز پيش (در چهلمين روز اعتصاب) به اى ميل بيمارستان هم فرستاده بودم، پيدا نکردم. آن را دوباره منتشر مىکنم:
گنجى دلير عزيز و آزاده،
نمى دانم آيا اين چند خط از اينسوى کره خاک به دستت مى رسد يا نه، اما بدان که هميشه به يادت هستم و آزادگىات را مىستايم و اميدوارم ترا زنده و سلامت ببينم. سالها صبرت چون فرياد و سکوتت چون صلابت بود. اين روزها آزادگىات چون آزادى و فريادت چون شهادت است. ما شهادت را دروغ خوانديم و ذلت را تسبيح کرديم. تو نشان دادى که مرگ با عزت هنوز زنده و آزادگى هنوز آزاد است. وارهيدى و مىخواهى ما را هم وارهانى اما صبر کن که ما را توان رسيدن به تو نيست.
سالها بايد بگذرد تا ما بفهميم که چه کرديم با تو و تو با ما چه کردى. اما کنون شگفتى ديگرى بساز. تاريخ شهادت و شهادت تاريخ را عوض کن، زنده بمان و خودت برايمان بگو که بزرگوارانه چيزى از ما نمىخواستى و به جاى چهل روز اعتصاب، چهل سال آگاهى بده. به جاى دو هزار روز زندان استبداد، دو صد هزار زندانى استبداد تن را وارهان. دشمن دژخيمان آزادى هستى بمان و خصم جهل و تزوير هم باش. بمان و شاهد باش و جهاد «اکبر» را برگزين و برايمان بگو. زندگى کن، اشتباه کن و مردانه بپاخيز. روشنگرى را ادامه بده. نقد کن و نقد بشنو. دشمن تاريکى و سياهى باش.
جان جهان شدهاى. همه سلامتت را خواستارند حتى دژخيمانت. چشم جهانى به دهان تو است. باش و بمان و بدجور هم بمان.
ارادتمند،
پارسا صائبى
يک سايبرنويس کوچک و گمنام