آيا اميد زنده مىماند؟
در اين ساعات پر اضطراب چون شما عکسهاى اخير گنجى را در گويانيوز ديدم.
خودم را به مثنوى رساندم تا آرام بگيرم. کاش چوناين نشود. کاش گنجى زنده بماند.
کاش گنجى آتشبس اعلام کند. آيا اميد زنده مىماند؟ آيا هنوز مى شود به معجزه باور داشت؟
شماها که ايمانتان قوى است کارى بکنيد. ما که اينکار را هم بلد نيستيم.
« چون بلال از ضعف شد همچون هلال/ رنگ مرگ افتاد بر روى بلال
جفت او ديدش بگفتا وا حرب/ پس بلالش گفت نه نه وا طرب
تا کنون اندر حرب بودم ز زيست / تو چه دانى مرگ چون عيشست و چيست
اين همى گفت و رخش در عين گفت / نرگس و گلبرگ و لاله مىشکفت
تاب رو و چشم پر انوار او / مى گواهى داد بر گفتار او
هر سيه دل مى سيه ديدى ورا / مردم ديده سياه آمد چرا
مردم ناديده باشد رو سياه / مردم ديده بود مرآت ماه
خود که بيند مردم ديدهى ترا / در جهان جز مردم ديدهفزا
چون بغير مردم ديدهش نديد / پس بغير او که در رنگش رسيد
پس جز او جمله مقلد آمدند / در صفات مردم ديده بلند
گفت جفتش الفراق اى خوشخصال / گفت نه نه الوصالست الوصال
گفت جفت امشب غريبى مىروى / از تبار و خويش غايب مىشوى
گفت نه نه بلک امشب جان من / مىرسد خود از غريبى در وطن
گفت رويت را کجا بينيم ما / گفت اندر حلقه خاص خدا
حلقهى خاصش بتو پيوسته است / گر نظر بالا کنى نه سوى پست
اندر آن حلقه ز رب العالمين / نور مىتابد چو در حلقه نگين
گفت ويران گشت اين خانه دريغ / گفت اندر مه نگر منگر بميغ
کرد ويران تا کند معمورتر / قومم انبه بود و خانه مختصر »
[مثنوى معنوى، نسخه قونيه به تصحيح عبدالکريم سروش، دفتر سوم، ابيات ۳۵۱۷ تا ۳۵۳۴]