به ياد گنجى با مولانا هستيم
مهدى جامى پيشنهاد داده است که از امروز هر شب شمعى به ياد گنجى روشن کنيم. به روى چشم. در کنار آن از امروز تنها مىشود مولانا خواند و آرام گرفت. به ياد گنجى به جاى ديوان حافظ تفالى به ديوان شمس زدم. ببينيد خود بخود از اين خزانه آتش عشق «حضرت خداوندگار» چه آمد:
«بجه بجه زجهان تا شه جهان باشى/ شکرستان هله تا تو شکرستان باشى»
«بجه بجه چو شهاب از براى کشتن ديو / چو ز اخترى بجهى قلب آسمان باشى»
«چو عزم بحر کند نوح، کشتىاش باشى / رود به چرخ مسيحا تو نردبان باشى»
«گهى چو عيسى مريم طبيب جان گردى / گهى چو موسى عمران روى شبان باشى»
«ز بهر پختن تو آتشيست روحانى/ چو پس جهى چو زنان خام قلتبان باشى»
«ز آتش ار نگريزى تمام پخته شوى / چو نان پخته رييس و عزيز خوان باشى»
«چو خوان بر آيى و اخوان ترا قبول کنند / مثال نان مدد جان شوى و جان باشى»
«گر چه معدن رنجى به صبر گنج شوى / اگر چه خانه غيبى تو غيب دان باشى»
«من اين بگفتم و از آسمان ندا آمد / بگوش جان که چنين گر شوى چنان باشى»
«خمش دهان پى آنست تا شکر خايى / نه آنکه سست فکندى ز نخزنان باشى»