«گنجينه نهادند به ماران همه رفتند»
عقل من ديگر به جايى قد نمىدهد و نميدانم ديگر در مورد گنجى چه کار بايد کرد. از اين انفعال، تفرقه و بىبخارى به اصطلاح فعالان سياسى متحيرم. همانها که براى راى جمع کردن آمدند جبهه دموکراسى و حقوق بشر راه انداختند و اين روزها معلوم نيست کجا هستند. کاش انقدر همت داشتند که لااقل نامه اى به رهبر فرزانهشان بنويسند و از آن مقام قدر قدرت و نماينده خدا در روى زمين و قدرتمندترين و ناپاسخگوترين فرد زنده روى کره خاک عاجزانه بخواهند که اين گنجى را آزاد کند. مگر او چکار مى تواند بکند با اين مردم آرام و درخواب و چرتى؟
نقل است که در زمان حمله محمود افغان به اصفهان و در دوران اشغال اين شهر، افغانيها هر وقت که دوست داشتند دور مردم کوچه و بازار و روى زمين يک خط دايره وار مىکشيدند و مىگفتند همينجا بايستيد تا ما برويم شمشيرمان را بياوريم و ترتيبتان را بدهيم. آنها هم مىايستادند و منتظر مرگ مى شدند. (ف.م. سخن در مطلب اخير خود به اين مطلب اشاره کرده است.)
ظاهراً ولايت عدل آقا سيد على از سر ما مردم هم زياد است و اين عربده کشى هاى قاضى و دادستان باشرف مرتضوى و راستگوترين و شريفترين روزنامهنگاران جناب آقاى حسين شريعتمدارى و همکاران بخش رواندرمانى امنيتخانه مبارکه چندان هم بى حکمت نيست. ظاهراً دوستان معتقدند همين که ماشين چرخ گوشت کسى مثل صدام نصيبمان نشده باز جاى شکرش باقى است. من ديگر حرفى ندارم. خوش باشيد اى مردم، فعالان سياسى، اهالى قلم، فعالان حقوق بشرى و انساندوست، روزنامهنگاران محترم و اى نخبگان. سکوت شما سرشار از ناگفتهها بود. صداى انفعالتان را شنيديم و براى همه شما آرزوى سلامت و موفقيت داريم. همچنان «از بغض تحجر با هاشمى باشيد» و ايام بهکام باد.