در آستانه
«بايد استاد و فرود آمد
بر آستان درى که کوبه ندارد،
چرا که اگر بگاه آمده باشى دربان به انتظار توست و
اگر بيگاه
به در کوفتنات پاسخى نمىآيد.
کوتاه است در،
پس آن به که فروتن باشى
آئينهيى نيکپرداخته توانى بود
آنجا
تا آراستگى را
پيش از درآمدن
در خود نظرى کنى
هرچند که غلغلهى آنسوى در زادهى توهم توست نه انبوهىى مهمانان
که آنجا
تورا
کسى به انتظار نيست.»
* * *
«من به هيات «ما» زاده شدم
به هيات پرشکوه انسان
تا در بهار گياه به تماشاى رنگين کمان پروانه بنشينم
غرور کوه را دريابم و هيبت دريا را بشنوم
تا شريطه خود را بشناسم و جهان را به قدر همت و فرصت خويش
معنا دهم»
که کارستانى از اين دست
از توان درخت و پرنده و صخره و آبشار
بيرون است.»
* * *
«آنک در کوتاه بىکوبه در برابر
آنک اشارت دربان منتظر! -
دالان تنگى را که در نوشتهام
به وداع
فراپشت مىنگرم:
فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود
اما يگانه بود و هيچ کم نداشت
به جان منت پذيرم و حقگزارم!»
(چنين گفت بامداد خسته.)
۷۱/۸/۲۹
بخشى از شعر «در آستانه» از زندهياد احمد شاملو
به مناسبت پنجمين سالروز سفرش به درون «آستانهى اجبار»