شاعرى ديگر را داريم مىکشيم
لحظات سخت و طاقت فرسايى است. آيا گنجى ميماند يا ميميرد؟ آيا مردم ما باز به مرگ يک نويسنده، سکوت مى کنند؟ در کشورى که شاعرانش را مى کشند صد سال هم هست که مى کشند (به عدد سالهايى که از خواب بيدار شديم) و آخرش بعد از غرولند آدم هايى راحت طلب که مزورترينشان خود من باشم، همه چيز را زود فراموش مى کنيم. دقت کنيم: « شاعر کشى»، اصلاً دقت کرده بوديم عمق فاجعه را؟ «شاعر کشى»! اين از «کباب قنارى بر آتش سوسن و ياس» هم نفرت انگيزتر است. شاعر کسى است که مرغ خيال ما را از پلشتى ها به آسمان زيبا و بوستان خرم و گلستان ايده آل ها پرواز مى دهد، او را بى رحمانه مى کشيم و بعد هم فراموشش مى کنيم.
همه آزرده و خسته و مجروحيم. اما بگذاريد باز به نکته اى اشاره کنم:
قضيه نوشى و حمايتهاى دوستان از نوشى همانقدر انساندوستانه است که قضيه حمايت از اکبر گنجى. من در ريشه ايندو قضيه و اين حمايت ها ايرادى نمى بينم و ايندو را هم متنافر نمىبينم. اگر حرفى غير اين زدهام ياوه است و از روى احساسات بوده و خطاى فاحش. يکبار ديگر از کسانى که در اين قضيه از بنده رنجش پيدا کرده اند صريحاً عذرخواهى مى کنم.
گنجى نه به خاطر خود گنجى بلکه به دليل شرايط پيش آمده سمبل و نشانه اى از ايران ما شده. اين حرف من نيست حرف خيلى ها است. حرفى که دوستى عزيز در ايميلش به من زد. حرفى که من و تو فراموشش مى کنيم و به دنبال کار خوديم و باز تا شاعر کشان بعدى چشم به آسمان داريم. چشمان همه ما پر آب است. نه به خاطر گنجى که به خاطر خودمان. به خاطر چند نسل که يا زير خاکند يا روى خاکستر يا آواره و دربدر و در هپروت چه داخل و چه خارج. کجاييم و به کجا مى رويم. اى خدا اگر هستى جوابت به بدبختى اين قوم چيست؟ اگر به اراده خودمان است لااقل بگو از کجا اين کلاف سردرگم را باز کنيم؟ اصلاً خدايى هست؟ انسانيت چطور؟