کار خطاى درخشان
حسين درخشان - که واقعا خودم هم نميدانم ايران است يا نه، و تنها از روى پيشداورى مطلب طنز «قلع و قمع در وبلاگستان» را نوشته بودم - با انتشار نامه کورش ضيابرى روزنامه نگار جوان و بعد تاختن به او کارى غير اخلاقى کرده است به دو دليل عمده:
الف) نامه خصوصى را هيچگاه پيراهن عثمان نمى کنند. اين کار به دور از شان نويسندگى و روزنامهنگارى و وبنگارى است. خصوصاً نامه نوجوانى که على رغم نبوغ خود، سرد و گرم روزگار را نچشيده است.
ب) تند شدن و متلک پراکنى به يک قلم بدست نوجوانى که قدرتى هم بدستش نيست، خلاف عقل و انصاف است. حسين آيا نقد قدرت مى کند يا از برج و باروى حصين خود با گرز گران بر سر بىقدرتان و ضعفا مى کوبد؟ اگر ما صاحبان قلم به صاحبان قدرت تند مى شويم و به آنها مى تازيم به خاطر اين است که قدرت مفسده آور است و اگر به آنها نقد صريح نکنيم، فرهنگ بادمجان دور قابچينى ما کار خودش را مى کند و غولى بر غول هاى اسطوره اى ديگر اضافه مى شود. سرنوشت ملتى به دست اينها است. اگر از ناحيه نقد تند و افراطى ما ظلمى هم به اينها برود به نظر من نامعقول نيست چرا که طرف ديگر قضيه - استبداد ورزى آنها ناشى از نقد نشدن- ظلمى است که هزاران برابر بدتر و فاحش تر است.
کوبيدن قلم بدستى نوجوان که بقولى دچار مشکل شده اما کدام کارى روشنگرانه است و کدام دليرى مى خواهد؟ شفافيت اينجا به چه درد مى خورد؟ نميشد خلاصهاى از درد دل اين نوجوان در وبلاگ «سردبير: خودم» مى آمد؟
چه گويم که ناگفتنم باز بهتر است.
دشمن شناس به پارسا: مرد حسابى، قرار شد دير به دير آپديت کنى! برو دنبال کار و زندگىات!