دوباره بحث «چه بايد کرد؟»
مدت ها است که با سوالى درگيرم. راستش را بخواهيد ريشه همه موش و گربه بازى هاى بنده هم در اينجا است. همه نيک مى دانيد که در ايران هزاران مساله و مشکل ريز و درشت وجود دارند که چون کلافى سردر گم به هم مربوطند. باز کردن اين کلاف کور شده با هزاران گره، دغدغه همه ما است. سوال هم سوالى آشنا است و کسى از علاقمندان به سرنوشت کشور - از هر دسته و گروه که باشند و با هر مشرب فکرى و عقيدتى- نيست که آن را از خود نپرسيده باشد. سوال اين است که از کجا شروع کنيم؟ مهم ترين و اثر بخش ترين کار چه مى تواند باشد؟ نيک مى دانيد که سوالى بسيار سخت، «فربه» و «انديشه سوز» است.
مدتى است به اين نتيجه رسيده ام که هيچ مساله اى مهم تر و اساسى تر از کشته شدن ها و تلف شدن هاى جان انسان ها و معلوليت ها در ايران وجود ندارد. باز درست است که اين مساله خود به خود به ده ها مساله ديگر مربوط است و اصلاً صورت بندى اين مسائل هم خود معضلى ديگر است، اما من يک حرف دارم و مى گويم بياييد از يک جا شروع کنيم. من اگر در ايران بودم و وقت فراغتى داشتم و مى خواستم کارى براى مردم کشورم انجام بدهم، دنبال ايده تشکيل يک سازمان غير دولتى در مورد آموزش فرهنگ ايمنى بودم. ايمنى در خانه ها ايمنى در محل هاى کار و کارگاه ها، ايمنى در رانندگى و ترافيک. راستش را بخواهيد مدتى است به اين نتيجه رسيده ام که هيچ کارى واجب تر از Safety يا همان ايمنى نيست. غير سياسى شدن مردم ما شديداً ناشى از سياست زدگى است و طبيعى هم نيست. مدتى است که به اين نتيجه رسيده ام که راه آزادى و پيشرفت ايران ديگر از سياست نمى گذرد.
مى گويم و تا مدت ها در دلم به خودم فحش مى دادم و آزاديخواهان شيرمردى چون گنجى جلوى چشمم رژه مى رفتند. من چون مارى زخم خورده به خود مى پيچيدم و تا مدت ها در شک بودم، اما خارج نشينى به من يک چيز را آموخت که جان عزيز است. تجربه زندگى تنها يکبار اتفاق مى افتد و از سراى غيب و شهادت هيچ خبرى قطعى ندارم و همه را مجاز مى دانم. لا اقل در خود تعاليم دينى به دينداران گفته شده که زندگى خود را سکولار بنا کنند و در تدبير معيشت به اميد امام زمان و معجزه آسمانها نباشند. من مى گويم به مردم مان بگوييم که چيزهاى کوچک را سرسرى نگيرند. مواظب خود باشند و مواظب بغل دستى خود. شايد به نظر شما اين کلمات فانتزى يا سخيف يا کميک باشد. ولى نحوه اجاق و بخارى روشن کردن از همه چيز مهم تر است. خط عابر پياده مهم ترين خط قرمز نظام بايد باشد. رکن رکين مردمسالارى - دينى يا غير دينى اش را نمى دانم - اين است که با سرعت غير مجاز ويراژ ندهيم و جلوى ديگرى نپيچيم. اينکه چگونه روى زمين يخ زده راه برويم از آزادى و جان لاک و روسو مهم تر است. چگونه رانندگى کردن دغدغه همه ما بايد باشد. چگونه مسافرت بيخود نرفتن، چگونه مراقب جان خود بودن، چگونه مراقب جان ديگران و همنوعان خود بودن اينها ثمرات و آثارى مى آورد که از همه چيز مفيد تر و اثر پذيرتر است.
آمدن يا نيامدن هاشمى، رييس جمهور شدن يا نشدن معين، حمله يا تحريم آمريکا، استبداد، آزادى يا رفراندوم هيچ چيز نبايد مانع اين جنبش شود. جنبش ايمنى. مردم بايد حق و حقوق خودشان را مطالبه کنند و از حاکميت هم به جاى آزادى، بزرگراه و پليس راهنمايى و رانندگى و آموزش فرهنگ ترافيک و از خود احترام به همنوع بخواهند. از حاکميت مقاوم سازى در برابر زلزله بخواهند. هواى پاک تهران از مردمسالارى دينى هم مهم تر است. مثلاً مطالبه کردن و پاسخگويى و اقدام عملى براى پاک کردن هواى تهران خود بخود به تحقق قسمتى از مردمسالارى تبديل و تحويل مى شود.
به هر حال دلم خوش است و ميدانم که همه اينها به هزاران مساله بنيادين ديگر تحويل مى شود. اما بالاخره از جايى بايد شروع کرد نه؟ از ما که گذشت و دستمان به جايى بند نيست. ما فقط ايده هايى خام مى دهيم و يا ايده هاى ديگران را تکرار مى کنيم، بگوييم و بحث کنيم و تکرار کنيم تا کم کم کارى اوليه بشود کرد. فقط خواهشمندم دوستانى که موافق هستند هيجان زده نشوند و حرکت هاى احساسى زودجوش و پرخروش راه نيندازند که زود اين چيزها با اين رويکردها دمپ مى شود. بحث کنيم و ببينيم اگر تجربه اى در اين زمينه هست آن را کمکم بپرورانيم و اندک اندک چيزى بر آن بيفزاييم و کارى هم به نيکخواهان غيرعلاقمند به اين موضوع که اولويت هاى ديگرى را مهمتر مى بينند - و الحمد لله در اين مملکت ديمى جا براى همه کار هست ! - نداشته باشيم. رفراندومى و برانداز و پاسدار و اطلاعاتى و آقا و بسيجى و اپوزيسيون و مجاهد خلق و اصلاح طلب و نويسنده دوم خردادى و کمونيست کارگرى همه روى چشم بنده! عجالتاً يک فکرى بکنيم که به جاى سالى بيست و پنج هزار کشته تصادفات سالى ده هزار داشته باشيم. چکار کنيم؟ از کجا شروع کنيم؟