هذيان
باز ناپرهيزى کردم و چيزى در فانوس نوشته ام. اما براى اين صفحه شخصى چه مطلبى دارم؟ قول داده بودم که هر هفته به روزش کنم. راستش دو روز است که دارم در مورد اينکه چه چيز بدرد بخور بنويسم فکر مى کنم! باور کنيد. چيزى به عقلم نمى رسد. يک بيمارى است به اسم هيپو پروفيلوس قلميا که قلم آدم ديگر روى کاغذ نمى چرخد. (شوخى!) اما واقعيت دارد. دوستانى که گرفتار ننوشتن هستند متوجه هستند که اين چه دردى است. آدم يک نيمچه قلم و به قول سهراب «سر سوزن ذوقى» دارد انگيزه نوشتن هم دارد (در مراحل حاد بيمارى، اين انگيزه هم به صفر مى رسد!) اما نميداند که چرا هروقت شروع به نوشتن مى کند به بن بست مى رسد. يا مطلب چرند است يا مناسب فضا نيست يا وسواس اجازه جمع کردن مطلب را نمى دهد. خلاصه اين بيمارى مدتها است که گريبان ما را گرفته و از شما چه پنهان سخت با آن داريم مبارزه مى کنيم. اطبا مى گويند از اثرات خارج نشينى است. نمى دانم. بعضى ها مى گويند کار کار آبادگران و اصولگرايان است. باز هم نمى دانم و ميگويم شايد. چه کار کنيم. اگر ما هم کنار برويم و اين چار خط ناقابل را هم ننويسيم، بهتر نيست که سرمان را بگذاريم و در رختخواب مرگ دراز بکشيم و با خيال راحت بميريم؟ همين باعث شده که هنوز با وجود بيمارى يک تلاشى بکنيم و «به من چه» معروف را نگوييم و خودمان را سر پا نگه داريم. در هر حال ما تا نفس داشته باشيم لک و لوکى مى کنيم تا با فرغون جمعمان کنند. بيشتر دوست دارم ببينم که آخرش چى مى شود و سرنوشت مردم ما به کجا مى کشد. ما که به اندازه وسع و بضاعت خودمان کوشيديم اگر ديگران نخواستند يا نتوانستند خودشان مسوولند. فراموش نکنيد طايفه «به من چه» اى ها دوستان عزيز استبدادند.
اين گروه نواب صفوى هم که به فانوس و احتمالا خيلى جاهاى ديگر اى ميل زده و به مرگ تهديد کرده، بيا نواب جان بيا بکش راحت شيم. ببينيم اين مملکت درست ميشه يا نه؟!