<$BlogRSDUrl$>

پارسانوشت

بلاگ یا رسانه "پارسا صائبی" در مورد سیاست، اجتماع، فرهنگ، علم و تکنیک و گهگاه موضوعات مورد علاقه دیگر

توضیحات نو


دوستان لطفاً بنده را از منتشر كردن كامنت با نامهای ناشناخته (بی‌نام یا ناشناس و ...) یا بدون ارجاع به یك ایمیل واقعی معذور بدارید. واقعاً كامنتهای این چنینی را صرفنظر از اینكه چه نوشته باشند و محبت و لطفشان شامل حال بنده هم شده باشد، منتشر نخواهم كرد و اساساً نخوانده پاك خواهم كرد. گفتم كه گاه دوستان دور و نزدیك اهل رودربایستی نباشند، صادقانه بیایند حرفشان را هرچه كه هست بزنند و هر انتقاد و اعتراضی هم دارند شخصاً لطف كنند مطرح كنند و با هم گفتگو كنیم. خوب اشتباه و ایراد هم حتماً دارم و خواهم پذیرفت، ممنونتان هم خواهم شد. دیگرانی هم كه ممكن است حقوق بگیر جایی باشند وقت خودشان را پای كامنت‌گیر وبلاگ بنده حقیر تلف نكنند كه كامنت آنها را همانطور كه در بالا عرض شد، نخوانده پاك خواهم كرد و تحت هیچ شرایطی كامنت از فرد بی‌نام و ناشناس و بدون ارائه ایمیل واقعی منتشر نخواهم كرد. در غیر این صورت اگر هر نوع انتقاد و نقد تندی هم به نوشته بنده یا اساساً خود بنده و عقایدم و نه شخص سوم داشته باشید، تنها كافی است نام خودتان یا یك ایمیل واقعی از خود را مشخص كنید و بلادرنگ نظرتان را منتشر خواهم كرد.

 


بلاگ​چرخان


بلاگ چرخان حاوی وبلاگهایی است که میخوانم یا به پارسانوشت لینک داده​اند (یا هردو):

 

 

آرشيو

 

04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 01/01/2006 - 02/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 07/01/2006 - 08/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 09/01/2006 - 10/01/2006 10/01/2006 - 11/01/2006 11/01/2006 - 12/01/2006 12/01/2006 - 01/01/2007 01/01/2007 - 02/01/2007 02/01/2007 - 03/01/2007 03/01/2007 - 04/01/2007 04/01/2007 - 05/01/2007 05/01/2007 - 06/01/2007 06/01/2007 - 07/01/2007 07/01/2007 - 08/01/2007 08/01/2007 - 09/01/2007 08/01/2008 - 09/01/2008 09/01/2008 - 10/01/2008 10/01/2008 - 11/01/2008 11/01/2008 - 12/01/2008 12/01/2008 - 01/01/2009 01/01/2009 - 02/01/2009 02/01/2009 - 03/01/2009 03/01/2009 - 04/01/2009 04/01/2009 - 05/01/2009 05/01/2009 - 06/01/2009 06/01/2009 - 07/01/2009 07/01/2009 - 08/01/2009 08/01/2009 - 09/01/2009 09/01/2009 - 10/01/2009 10/01/2009 - 11/01/2009 11/01/2009 - 12/01/2009 12/01/2009 - 01/01/2010 01/01/2010 - 02/01/2010 02/01/2010 - 03/01/2010 03/01/2010 - 04/01/2010 04/01/2010 - 05/01/2010 05/01/2010 - 06/01/2010 06/01/2010 - 07/01/2010 07/01/2010 - 08/01/2010 08/01/2010 - 09/01/2010 09/01/2010 - 10/01/2010 10/01/2010 - 11/01/2010 11/01/2010 - 12/01/2010 12/01/2010 - 01/01/2011 02/01/2011 - 03/01/2011 03/01/2011 - 04/01/2011 04/01/2011 - 05/01/2011 05/01/2011 - 06/01/2011 06/01/2011 - 07/01/2011 07/01/2011 - 08/01/2011 09/01/2011 - 10/01/2011 10/01/2011 - 11/01/2011 11/01/2011 - 12/01/2011 12/01/2011 - 01/01/2012 01/01/2012 - 02/01/2012 02/01/2012 - 03/01/2012 03/01/2012 - 04/01/2012 04/01/2012 - 05/01/2012 05/01/2012 - 06/01/2012 07/01/2012 - 08/01/2012 08/01/2012 - 09/01/2012 09/01/2012 - 10/01/2012 11/01/2012 - 12/01/2012 12/01/2012 - 01/01/2013 01/01/2013 - 02/01/2013 02/01/2013 - 03/01/2013 03/01/2013 - 04/01/2013 05/01/2013 - 06/01/2013 06/01/2013 - 07/01/2013 09/01/2013 - 10/01/2013

 


آرشیو فانوس قدیم
آرشیو فانوس نو

ParsaSaebi[at]Yahoo.co.uk

© استفاده از مطالب اين وبلاگ با دادن لینک و ارجاع به نوشته، بلامانع است



 

Thursday, July 26, 2007


شاعران پرکار و رقابت​جو

الف) معتقدیم باهوش​ترین مردم دنیا هستیم.
ب) معتقدیم وطن​پرست​ترین مردم دنیا هستیم.
پ) معتقدیم آگاهی عمومی در ایران بالاست.
ت) معتقدیم دموکراسی غربی بدرد ما نمی​خورد. (هم قبل از انقلاب به این معتقد بودیم و هم بعد از انقلاب تا حالا)
ث) معتقدیم حقوق بشر را کوروش به دنیا معرفی کرده است.
ج) معتقدیم فوتبال ما یک سرو گردن از فوتبال آسیا بالاتر است.
چ) معتقدیم درست ترین و بهترین آیینهای دینی را داشته​ایم. اسلام شیعی را برترین روایت از اسلام می​دانیم که مختص ماست (آنهم در دینی که در کتابش هیچگاه از ایران و ایرانی و پارسیان در هیچ کجا نام نبرده است و حتی حاضر است بگوید "غلبت الروم" [به ضم غ و کسر ل یعنی روم مغلوب شد] اما اسمی از "عجمهای پارسی" نبرد)
ح) معتقدیم که موفق​ترین مهاجران در سراسر نقاط دنیا هستیم.
خ) معتقدیم به زودی و به محض اینکه اوضاع خوب شود (حتی در بدبینانه ترین تحلیلهای اپوزیسیونی) به ابرقدرتی مهم در منطقه خاورمیانه و قلب جهان بدل خواهیم شد.
د) معتقدیم در حساسترین برهه زمانی و در حساسترین نقطه دنیا و در کانون توجهات همه هستیم.
ذ) معتقدیم بهترین هنرمندان دنیا را داریم.
ر) معتقدیم بهترین و باشکوه​ترین تمدن​ها را چه پیش از اسلام یا پس از اسلام داشته​ایم و ما را غارت کرده​اند.
ز) معتقدیم عرب و مغول را ما آدم کرده​ایم.
ژ) معتقدیم زیباترین دختران جهان را داریم.
س) معتقدیم آیین فتوت و پهلوانی را ما به جهان صادر کرده​ایم.
ش) معتقدیم بهترین و خوشمزه​ترین غذاهای دنیا از آن ماست.
ص) معتقدیم بهترین خلبانهای دنیا ایرانیان هستند.
ض) معتقدیم ناسا را ایرانیان می​گردانند.
ط) معتقدیم بهترین دانشمندان جهان را داشته​ایم و حالا هم داریم.
ظ) معتقدیم دماوند زیباترین کوه دنیاست.
ع) معتقدیم بهترین موسیقی دل​نواز و روح​بخش دنیا را داریم.
غ) معتقدیم شجاعترین مردم دنیا هستیم.
ف) معتقدیم باگذشت​ترین و صلح​دوست​ترین مردم دنیا هستیم.
ق) معتقدیم زیباترین و گرمترین عواطف را نسبت به دیگران داریم.
ک) معتقدیم بهترین زنده​ترین و مفیدترین وبلاگستان را داریم.
گ) معتقدیم بافرهنگ​ترین مردم دنیا هستیم.
ل) معتقدیم خدا یک نماینده ویژه برای ما هزار و دویست سال است در آب نمک خوابانده است.
م) معتقدیم غرب در بحران است.
ن) معتقدیم نژاد برتر هستیم.
و) معتقدیم بهتر از همه می​فهمیم و درک می​کنیم.
ه) معتقدیم بهترین و والاترین نوع عرفان را داریم.
ی) معتقدیم بهترین شاعران دنیا را داریم.

نمیدانم اینکه ما این اعتقادات را داریم، درست است یا نادرست، کمی درست است ، تاحدی درست است یا اصلاً معلوم نیست یا همه پروپگاندای ضدایرانی است! اما من دست​کم آخری را قبول دارم. ما مردمی شاعرپیشه، شعرشناس و مشتاق حرف و سخن زیبا هستیم و جسارتاً هزاران سال است که داریم شعر می​گوییم. زمانی به خط میخی می نوشتیم که پزش را بدهیم، حالا در این و آن وبلاگ و فلان خبرگزاری وبلاگستانی و بهمان سایت جینگیل مستون می​نویسیم که حالش را ببریم (پز که سرجایش هست). هیچکدام هم دیگری را قبول نداریم و رقابتجویی را هم کنار نمی​گذاریم. به عبارت دیگر یک انجمن تاریخی شاعران رقابت​جو داریم به وسعت ایران​زمین! حرف خیلی می​زنیم و خیلی برای حرف و نمایش و رنگ، ارزش و وقت می​گذاریم. ذلیل حرف و کلمه هستیم و آنجا درجا می​زنیم و از آن هم جلوتر نمی​رویم. من حاضرم جانم را بدهم که تو بگذاری من شعرم را بخوانم و تو خیط شوی. من حاضرم جانم را بدهم که بخوری زمین، شعرت را نخوانی، بمیری و بیایی آن دنیا و من بهت بگویم دیدی من باز اول شدم؟! من حاضرم جانم را بدهم که تو مخاطب من باشی و گوش مفتی برای من. این پدیده دیگر وبلاگستانی و غیر وبلاگستانی ندارد. ده دهان داریم و نیم گوش، چشمهایمان را هم که بسته​ایم.

این را به یادگار از بنده داشته باشید که بدبختی ما ایرانیان در دو چیز است: اول شاعر بودن، دوم رقابت​جو بودن.

_______________

پی​نوشت:

نه با وبلاگستان مشکل دارم، نه از جایی عصبانی هستم و نه مشکلی در زندگی دارم و نه استرسی برم وارد آمده نه دوستی ایرانی بهم نامردی کرده. این ادا و اصول ما ایرانیان خصوصاً خارج کشوری ها که همیشه بوده و هست و ربطی هم به وبلاگستان ندارد. اینها را توضیح بدهم که دوستان، سعید​امامی​وار دنبال عوض کردن باطری دستگاه انگیزه​یاب​شان نباشند. کار و زندگی​ام به لطف استاد کریمی (اگر باشد و صدای من را بشنود) و سعی و تلاش خودم و همسرم و شانس و اقبال خوب است. تازه برنامه سفری خوب هم دارم که امیدوارم جور شود و دیداری با دوستان عزیزی از گوشه دیگر دنیا در گوشه دیگری از این کره خاک تازه کنیم. نه خوشم می​آید در این شهر دراندشت مجازی - که دیگر از دوستان قدیم کسان زیادی را نمی​شناسم که مرتب یا مثل سابق خوب و بی​ریا و بی​منظور بنویسند - خودم را لوس کنم که دو نفر بهم لینک بدهند یا نه مشتاقم در این رسانه​های دندان​گرد فضای سایبر به شهرت برسم یا با فلان بلاگر روی تشک کشتی سرشاخ شوم. این چیزها از ما گذشته و در این پنج شش ساله دنبال سلبریتی بودن و چمدان یورو و دلار هم نبوده و نیستم. کم​لطفی دوستان هم که همیشه یار و یاور ما بوده. از بحث اصلی دور شدم. به هر حال این اوضاع و احوال وبلاگستانی و زدوبندهای پیدا و پنهان هم نشانه خوبی است از همان داستان رقابت​جویی.

باری این نوشته ماهها بود که در گوشه ذهنم مانده بود، ادعایی ندارم. آدم گاهی به لحنی عجیب و غریب چیزهایی برای خودش می​گوید مثل غرغر کردن و ناله. اما گمان نکنم اشتباه کرده باشم. مگر اینکه کسی نشانم بدهد که چرا. به هر حال اصل داستان جدی است. چند ماه است جدی به این موضوع می​اندیشم. رقابت​جويی ايرانی را دست کم نگيريم و ایضاً علاقه​مان به شعر و کلام زیبا و کلاً مسحورشدنمان جلوی کلمه و سخن را. بله میدانم که قصه به این سادگی ها هم نیست، اجتماع پیچیده تر از آن است که با یکی دو عامل بشود رفتارش را تبیین کرد. سواد کم من هم که هربار بهش اشاره کرده​ام هم قد نمی​دهد اما مساله این است که درهرجا اگر قرار است فقط روی یک علت دست بگذاریم، بی بروبرگرد رقابت​جویی ایرانی را جدی می​گیرم، حتی در بررسی​های تاریخی هم. انقلاب، حوادث بعد از آن، مشروطه، قبض و بسط ها و سیکل معیوب آزادی در ایران، دوم خرداد، بعد از دوم خرداد، هجده تیر، سوم تیر اینها همه نمونه​های دم دستی هستند. رقابتجویی سالم چیز بدی نیست. نوع مبتذل و افراطی و همسو با دله​بازی آن است که مد نظر ماست. خیلی کم گروه ايرانی موفقی پيدا می​کنيد مگر اينکه در يک زمان موقتی و کوتاه​مدت اعضای آن گروه مجبور به کنار آمدن با هم هستند و بعد بلافاصله می​روند سی خودشان. اگر شما هم مثل آن دوست ما در جواب و برای دست​به​سرکردن می​گوييد مدرکت کو؟ آمار و منحنی​هايت کو؟، می​گويم مدرک خود تو کو؟! من دارم حسم و تجربه خودم را در وبلاگم می​آورم. کسی هفت تيری بيخ شقيقه تو نگذاشته که اينجا را بخوانی.

باری! رقابتجویی و شورمندی شاعرانه. اینها را دست کم نگیریم که مولفه​های مهم ایرانیت ماست. گفتم درجریان باشید!! همین!

Labels:

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, July 15, 2007


مرگ مغزی يک بلاگ​دار (قسمت دوم)
___________________

دشمن شناس



اما تذکر: سخت نگیرید! مخلص همه بلاگ​دارهای عزیز هم هستم.


صحنه: وبلاگستان در حال فعالیت و تولید فرهنگی

بریده: "هوا بس ناجوانمردانه سرد شده."
صندوق​نژاد: "برخلاف شایعات هوا خیلی هم خوب و دونفره است برای تمرین دموکراسی."
فاطمه اروتیک​جو: "بعضی​ها از گزارش وضع هوا، جنبه نگاه اروتیک و سکصی را گرفته​اند. ای وای خوب چه اشکال داره. همه دلشون می​خواد."
رندالدوله: "حالیا من در این تغییر و تحولات جوی، بر​آمدن یک رسانه خوب و پولساز الاپلنگی می​بینم."
استاد احترامی: " این نوشته صندوق​نژاد را که خواندم دیگر دادم رفت هوا. آخه یکی به این گوساله حالی کنه هوا سرد شده"
بلاگر محترم وبلاگ "یک قطره شبنم افتاده روی برگ گل رز": "چقدر بی​تربیت و بی​جنبه هستند بعضی​ها. آخه این چه وضعشه؟"
هیجان​دوست: "این وبلاگستان زنده​اس. درستش هم همینه. بائس توپ رو بگردونن بچه​ها. یک لحظه در میانه میدان. مزمزه می​کنه که بزنه یا نزنه ... "
یکی از مراجع عظام وبلاگستانی: "من همیشه نوشته​های خردورزانه جناب هیجان​دوست را که در ایام خدمت با هم بودیم، می​خوانم و لذت می​برم. یک روز در خدمت استاد پشم و شیشه بودیم. ایشان به بنده امر کردند که مراقب تولید محتوای پارسی وب باش. من دست ایشان را به همراه زمین ادب هردوبا هم بوسیدم و بشکن زنان بیرون آمدم."
فطروس​دوست: "شوربختانه آدم ابلهی که اسیر جهل و تعصبات است، همان بهتر که برود ور دست ننه​اش."
استاد کلک دهخدانژاد: "چه خوب می​شد جناب اروتیک​جو عزیز، موضوع را بیشتر می​شکافتند و در سلسله مقالاتی ما اهالی فرهنگ را ارشاد می​فرمودند." [اهالی فرهنگ توی قبرهایشان یک تکانی می​خورند و از این شانه به آن شانه می​شوند و دوباره می​خوابند.]
دکتر کامبیز نازک​دل:"زرت و زورت موقوف! فقط زورتون به ضعیف​ها می​رسه؟ چی گفته مگه؟ خوب هوا سرده."
دانشجوی نخبه: "تو که از دارغوزآباد هم نتونستی فرصت مطالعاتی بگیری، سواد لازم رو نداری در مورد هوا حرف بزنی."
دکتر نازک​دل:"منو می​گی؟ تو مثل اینکه تنت می​خاره. با يک نقد جوندار همچين می زنم تو دهنت که ديگه جرات نکنی شکر زيادی بخوری."

[دنباله برنامه تا چند لحطه دیگر]
[رندالدوله پیامهای بازرگانی پخش می​کند و بعد همه را دعوت می​کند به شنیدن صدای شرپرور]

شرپرور: "بی​تعارف هرکی پول بهتر بده، خرج زندگی تو پاریس شوخی بردار نیست."
دانشجوی نخبه: "خوشبختانه سوتفاهماتی که بین من و آقای نازک​دل پیش آمده بود برطرف شد و قرار شد به هم مرد و مردانه لینک متقابل بدیم و با هم در اورکات عکس رد و وبدل کنیم. هی هی هی هی. خوشحالم که ایمپرس شدین! حالا بیایین مقاله​ای که تو مجله وزین "من و کانت رو کجا می​برید" همینطوری دست​گرمی نوشتم بخونید."
گنده​لات خیابان یانگ: "بیشین سرجات آشغال. عمه​ات رو صلوات می​کنم با این نگاه سکصیستی که داری به قضیه."
اسی هیزی: " این شد یک چیزی. جووون. جیگرتو!"
وبلاگ "یا مرگ یا آزادی":"خاک برسر همه​تون که از بی​دردی افتادین به جون هم، کمپین "سمیه حسنقلی​زاده را آزاد کنید" را فراموش نکنید. خبرمرگتون لوگو را بزارین تو اون وبلاگ بی​صاحب موندتون. تکون بخورین یالا!"
فردین​منش: "صبر کن بینم. همین جا نگش دار بی​مرام. اومدو ما نخواهیم سیاسی میاسی بنویسیم، کی رو باید ببینیم؟ برو باباجون. تو اینکاره نیستی، برو با بزرگترت بیا."
بادبان​پرور: "آخ قربون دهنت فردین​منش جان. من هم همین رو میگم. هیچ گزینه ای بهتر و مناسب تر از رای دادن به ... در حال حاضر نمی​بینم"
[صندوق نژاد و بادبان​پرور از طریق خبرگزاری وبلاگستانی "لینک​چپان یوگی و دوستان"، همدیگر را پیدا می​کنند و با هم دوست صمیمی می​شوند. چند ماه بعد سر خواب کروبی و فیلم زهرا امیرابراهیمی باهم دشمن خونی می​شوند. دشمن​شناس هم آنها را شناسایی می​کند. (تیریپ آلفرد هیچکاکی توام با خودشیفتگی بلاگرپسند!)]
ابرام بولدوزر: "من این بچه پررو (شرپرور) رو با خاک یکسان می​کنم."
مهاجر دلتنگ عشق نوستالژی: "میگن هوا سرد شده من که حوصله ندارم برم نگاه کنم. دلم برای گلوله برفی و لبو، چغاله بادوم و جیرجیرک گوشه باغچه، جامدادی دبیرستان، بساط فروش دم در بازار، کلاغ قارقارکن کاخ گلستان و مدادتراش کلاس اولم تنگ شده. من دلم برای نوستالژيا هم تنگ شده. خدا چيکار کنم تو قلب اروپا. آخه من چه گناهی کردم که بايد فقط سالی چاربار برم ايران؟"
زال​الاسلام دین​دوست: "وقت آن است که به خاطر شرارت شرپرور، همکاران محترم اصلاح​طلب و جناب خاتمی در نامه​ای به پیشگاه ملت عذرخواهی کنند. همین را هم اگر بتوانند."
سولوژنیتسین دانشمند ناراضی[ منشی صحنه: "اون که آندره ساخاروف بود که؟" دشمن شناس: "عیب ندارد برای جور کردن قافیه"] : " با ران کردن برنامه نوروفازی نتایج می​گوید حالتهایی هست که گرادیان دمای هوا با تقریب خوبی مدلی از پروفایل گستردگی حرارت و گرادیان برودت در قطب باشد. اوووم! جالب بود."
سیاسی​نژاد ساکن یکی از کشورهای اسکاندیناوی: "این تاکتیک جدید ابرام، با استراتژی ما همسوست. باید ازش حمایت کنیم. بچه​ها هماهنگ باشند."
داريووش شريفی​منش: " هم​اين است بررادر. هم​اين است دی​گر. در سآعت شش و هجده دقیقه بررای دل خودم نوشتمش. منو می​ش​ناسی که؟"
پارسا:" آره بابا به جان خودم می​شناسم. جسارتاً بی​ادبی نباشد سرویس کردی تو ما را. من هم حالا که اینطور شد از خدمت دوستان عزیز وبلاگستانی مرخص می​شوم و مدتی قصد استراحت دارم."
دوستان عزیز وبلاگستانی:" به سلامت! همچین بری که برنگردی."

Labels:

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, July 09, 2007


به یاد آنها که در تهران و تبریز فراموش شدند

از شما چه پنهان مدتی بود می​خواستم یک قناری بیاورم خانه. راستش پرندگان را خیلی دوست دارم. بعضی​هایشان کوچ می​کنند. زمان کوچ​شان که می​رسد، شکوه پروازشان دست نیافتنی است. وقتی که بعد از پایان زمستان سرد عزم برگشت می​کنند، با همان شکوه از هزاران کیلومتر دوردستهای دور دسته​جمعی برمی​گردند. کوچ برایشان جز زندگی نیست. دلشان به قدری بزرگ هست که دست​کم دوجا را وطن بنامند. بعضی​هایشان کوچ نمی​کنند، می​مانند، می​لرزند در سرما اما شجاعانه مقاومت می​کنند، یعنی با ماندنشان امید را زنده نگه می​دارند. هوا که بهتر می​شود شروع می​کنند به آواز خواندن و با گرم شدن هوا شیطنت کردن و توت​فرنگی​های باغچه را خوردن و به صورت مجسمه​های سیاه و خاکستری سیاستمداران، یادگاری سفید گذاشتن.

پیش خودم گفتم آخر تو دل و طاقت دیدن هر روزه قناری را در قفس داری؟ دقت کردم دیدم نه! کار من نیست. آواز قناری را دوست دارم، خودش را هم اما اسیریش را نه. بعد گفتم اگر آن را مدتی نگه داشتم و بعد آزادش کردم چه؟ دیدم، دل این کار را هم ندارم. اگر برود دلم هم گرفته است. گفتم اصلاً قناری را از پرنده​فروش بخرم و بیاورم خانه آزادش کنم. دیدم چند تا را مگر می توانم آزاد کنم؟ بعدش چه؟ بهتر برای پرند​ه​فروش است، کار پرورش قناری خود را توسعه می​دهد. عجب دردی!

قناری داخل قفس با اینکه پدر و مادرش هم همانجا بزرگ شده​اند، حتماً می​داند آزادی یعنی چه. شک ندارم. حیف که مزه​اش را هیچگاه نمی​ چشد، محکوم است به ماندن و خواندن.

Labels:

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, July 07, 2007


گرم شدن بازار کنسرت در سراسر کره​زمين
به مناسبت مقابله با گرم شدن خود کره زمين


به ميمنت و مبارکی بالاخره يواش يواش مردم دنيا دارند متوجه می​شوند که گرم شدن زمين جدی است. با اجازه بزرگترها، استادان وبلاگستاني و صاحبان رسانه​های وبلاگ​شهر، از دوران پارينه​سنگی وبلاگستان (که با سنگ​های تیز با هم گفتمان فرهنگی می​کردیم!)، نصفه نیمه هم که بوده، - ریا نباشد البته! - سبز یعنی به قول فرنگی​ها گرین بوده​ام. البته اگر حضرت ال گور قبول کند یکی دو نوشته به عنوان شاهد می​آورم! خدا به سر شاهد است که در همین دهات-شهر-کارگاه-گاراژ ادمونتون با این آب و هوای خشن، دیگر آدم باید یک چیزی​اش بشود که اثرات گرم شدن زمین را نبیند.

خارج از شوخی موضوع جدی است و به انتخابات آمریکا و بازارگرمی دموکرات​ها فقط مرتبط نیست. این را از کسی که نزدیک به قطب هست، قبول کنید. این هم سایتی که می​توانید درش تعهدنامه مربوط را امضا بفرمایید. فقط حواسمان باشد که تعهدات اخلاقی موجب می​شود که فی​المثل مجبور شویم برق کمتر مصرف کنیم و کمتر وقت بگذاریم برای اینترنت. این مثل پتیشن "فلانی را آزاد کنید" نیست که چشم بسته امضا کنید و بی​ضرر باشد، تعهدی است که آدم باید به خودش بدهد.

بر این باورم دوستان سبز (جدی​تر از بنده) هم در این مورد چیزی خواهند نوشت. به امید حق در چند روز آینده یکی دو تندباد وبلاگستانی و مجادله و کاراته​بازی به نحو احسن، هم در این مورد محتمل خواهد بود. سرتان سبز باد.

Labels:

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


کشکول
بلاگ​داری، تیم​داری و فیلم​برداری


مثل اينکه از اين "کشکول"، ابزار بهتر و مفید​تری که در عين حال ارتباطم را با وبلاگستان کامل قطع نکنم، پيدا نکرده​ام.

الف) دوستان نويسنده حرفه​ای و حتی دودچراغ خورده وقتی در گود وبلاگستان می​گردند هم مانند ديگران - که بنده و جنابعالی وبلاگ​نويس و بلاگ​دار باشيم - آدم ديگری می​شوند. جوزدگی وبلاگی و کمابیش بی​تعادلی فکری چاشنی کار می​شود، (البته در يقه​گيری که انصافاً روی دست ما بلاگ​دارها بلند می​شوند!) اجازه بدهید از نمونه​های اخیر یکی را اسم ببرم که رفتار چند روز اخیر جناب ابراهیم نبوی و زیگزاگ رفتن​های ناگهانی ایشان در مورد حسین درخشان - بدون اینکه وارد این دعوا بخواهم بشوم، هرچند خود نسبت به عملکرد حسین درخشان موضع دارم و اگر زمان مناسبی ببینم آن را تشریح خواهم کرد - نشان می دهد که بلاگ​داری جداً کار پرخطر و ظریفی است و معایب خاص خودش را هم دارد، من خودم بلاگ​دار هستم و طبیعتاً مقصودم از نقد بلاگ​داری، نفی مطلق و تخريب اينکار نيست، انگشت روی نقاط ضعف می​گذارم و هدفم هم با اينکار باز کردن اين بحث است که بلاگ​داری را بیشتر بشناسیم. اگر کسی موافق یا مخالف، پایه این موضوع هست، قدمش به روی چشم.

ب) فوتبال کانادا هم فوتبال​بشو نیست. صد رحمت به همان تیم ملی شلخته و خودشیفته ایران. مسابقات جام جهانی جوانان (زیر بیست سال) چند روزی است که شروع شده و کانادا - به عنوان ضعیف ترین میزبانی که تا به حال در مسابقات جهانی فوتبال به یاد دارم - تاکنون از دو بازی دو شکست سه بر صفر جلوی شیلی (آنهم در روز ملی کانادا) و یک بر صفر جلوی اتریش (قابل توجه جناب حامد قدوسی!) در کارنامه خود دارد و مجموعاً طبق آمار رسمی در این دوبازی پنج شش شوت بیشتر به دروازه های حریف نزده است. افتضاح است و آقایان همه را (خصوصاً کودکان و نوجوانانی را که تازه به این ورزش رو آورده​اند) ناامید کرده​اند. مضاف بر اینکه جسارتاً کانادایی​بازی​شان هم گل کرده و حمیت و همت و علاقه​ای به کار ندارند. خلاصه که کار کانادا تمام است (من گلام نیستم اما فلرتیشیا را دوست دارم!) و بعید می​دانم حتی جلوی کنگو هم بتوانند کاری از پیش ببرند یا دست کم گلی بزنند به حریف یا به گوشه جمال خودشان. تا به حال میزبانی به این بی​عرضگی ندیده بودم. جالب اینجاست که در دوره قبلی دست کم یک برد داشته​اند اما اینجا ...

پ) چند روز پيش فرصتی دست داد به تماشای فيلم جديد مايکل مور يعنی سيکو (Sicko) برويم. فيلمی است تکان​دهنده حتی برای ما که کمابيش خبر داريم در ايالات متحده چه خبر است. نشان می​دهد وضعيت پوشش خدمات بهداشتی و درمانی تا چه اندازه کاپيتاليستی و ضد​انسانی است. مايکل مور در ابتدای فيلم می​گويد: پنجاه ميليون آمريکايی هیچ نوع پوشش خدمات درمانی ندارند و فقط دعا می​کنند که بیمار نشوند (!)، این فیلم در مورد آن پنجاه میلیون نفر ساخته نشده بلکه در مورد دویست و پنجاه میلیون نفر بقیه است که چگونه شرکت های خصوصی بیمه خدمات درمانی با جان آنها بازی می​کنند تا سود بیشتری به جیب بزنند. نمونه اش را در همین کانادای خودمان در مورد شرکتهای بیمه خودرو دیده​ایم که چطور چون قطاع​الطریق با زورگیری، پول در می​آورند. (بیمه خدمات درمانی در کانادا هنوز خصوصی سازی نشده و البته با موش​دوانی​های سرمایه​داران و محافظه​کاران دارند اوضاع را پیش می​برند به آن سمت). البته فیلم مقداری تبلیغات مایکل موری هم دارد مثلاً نشان داده که سیستم خدمات درمانی کانادا یا کوبا عالی است حال که می​دانیم اوضاع اینجا (کانادا) به طریق دیگری چقدر اسف​بار است و پزشکان از ترس وکلا و سو شدن هیچ تصمیم نمی​توانند بگیرند (البته بدشان هم نمی​آید که سیستم خصوصی شود، علی​رغم اینکه وضع درآمدشان در سیستم فعلی هم عالی است).


این فیلم را حتماً ببینید، خصوصاً برای بهتر دیدن زوایای پنهان زندگی در آمریکا. غرب هزار وجه دارد. بدبختی هایش هم کم نیستند. تعجبم از کسی است که با دو کلاس دانشگاهی یا دو سه سال اقامت در اروپا یا آمریکای شمالی و با بازی با کلمات، در مورد "غرب" نظر می​دهد! غربی که عملاً واگرایی (دایورسیتی) زیادی در ابعاد گوناگون دارد. درجایی که به عنوان مثال در یک داخل یک کشور بین استان آلبرتای کانادا با استان همجوار بریتیش کلمبیا یا اونتاریو تفاوتهای چشمگیر وجود دارد، چگونه می شود از "غرب" یا "فرهنگ غربی" یا "اقتصاد غربی" گفت و نوشت؟

این هم برای مزاح و شوخی: "من و غرب" را کجا می​برید؟!

Labels:

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________