<$BlogRSDUrl$>

پارسانوشت

بلاگ یا رسانه "پارسا صائبی" در مورد سیاست، اجتماع، فرهنگ، علم و تکنیک و گهگاه موضوعات مورد علاقه دیگر

توضیحات نو


دوستان لطفاً بنده را از منتشر كردن كامنت با نامهای ناشناخته (بی‌نام یا ناشناس و ...) یا بدون ارجاع به یك ایمیل واقعی معذور بدارید. واقعاً كامنتهای این چنینی را صرفنظر از اینكه چه نوشته باشند و محبت و لطفشان شامل حال بنده هم شده باشد، منتشر نخواهم كرد و اساساً نخوانده پاك خواهم كرد. گفتم كه گاه دوستان دور و نزدیك اهل رودربایستی نباشند، صادقانه بیایند حرفشان را هرچه كه هست بزنند و هر انتقاد و اعتراضی هم دارند شخصاً لطف كنند مطرح كنند و با هم گفتگو كنیم. خوب اشتباه و ایراد هم حتماً دارم و خواهم پذیرفت، ممنونتان هم خواهم شد. دیگرانی هم كه ممكن است حقوق بگیر جایی باشند وقت خودشان را پای كامنت‌گیر وبلاگ بنده حقیر تلف نكنند كه كامنت آنها را همانطور كه در بالا عرض شد، نخوانده پاك خواهم كرد و تحت هیچ شرایطی كامنت از فرد بی‌نام و ناشناس و بدون ارائه ایمیل واقعی منتشر نخواهم كرد. در غیر این صورت اگر هر نوع انتقاد و نقد تندی هم به نوشته بنده یا اساساً خود بنده و عقایدم و نه شخص سوم داشته باشید، تنها كافی است نام خودتان یا یك ایمیل واقعی از خود را مشخص كنید و بلادرنگ نظرتان را منتشر خواهم كرد.

 


بلاگ​چرخان


بلاگ چرخان حاوی وبلاگهایی است که میخوانم یا به پارسانوشت لینک داده​اند (یا هردو):

 

 

آرشيو

 

04/01/2004 - 05/01/2004 05/01/2004 - 06/01/2004 06/01/2004 - 07/01/2004 07/01/2004 - 08/01/2004 08/01/2004 - 09/01/2004 10/01/2004 - 11/01/2004 11/01/2004 - 12/01/2004 12/01/2004 - 01/01/2005 01/01/2005 - 02/01/2005 02/01/2005 - 03/01/2005 03/01/2005 - 04/01/2005 04/01/2005 - 05/01/2005 05/01/2005 - 06/01/2005 06/01/2005 - 07/01/2005 07/01/2005 - 08/01/2005 08/01/2005 - 09/01/2005 09/01/2005 - 10/01/2005 10/01/2005 - 11/01/2005 11/01/2005 - 12/01/2005 12/01/2005 - 01/01/2006 01/01/2006 - 02/01/2006 02/01/2006 - 03/01/2006 03/01/2006 - 04/01/2006 04/01/2006 - 05/01/2006 05/01/2006 - 06/01/2006 06/01/2006 - 07/01/2006 07/01/2006 - 08/01/2006 08/01/2006 - 09/01/2006 09/01/2006 - 10/01/2006 10/01/2006 - 11/01/2006 11/01/2006 - 12/01/2006 12/01/2006 - 01/01/2007 01/01/2007 - 02/01/2007 02/01/2007 - 03/01/2007 03/01/2007 - 04/01/2007 04/01/2007 - 05/01/2007 05/01/2007 - 06/01/2007 06/01/2007 - 07/01/2007 07/01/2007 - 08/01/2007 08/01/2007 - 09/01/2007 08/01/2008 - 09/01/2008 09/01/2008 - 10/01/2008 10/01/2008 - 11/01/2008 11/01/2008 - 12/01/2008 12/01/2008 - 01/01/2009 01/01/2009 - 02/01/2009 02/01/2009 - 03/01/2009 03/01/2009 - 04/01/2009 04/01/2009 - 05/01/2009 05/01/2009 - 06/01/2009 06/01/2009 - 07/01/2009 07/01/2009 - 08/01/2009 08/01/2009 - 09/01/2009 09/01/2009 - 10/01/2009 10/01/2009 - 11/01/2009 11/01/2009 - 12/01/2009 12/01/2009 - 01/01/2010 01/01/2010 - 02/01/2010 02/01/2010 - 03/01/2010 03/01/2010 - 04/01/2010 04/01/2010 - 05/01/2010 05/01/2010 - 06/01/2010 06/01/2010 - 07/01/2010 07/01/2010 - 08/01/2010 08/01/2010 - 09/01/2010 09/01/2010 - 10/01/2010 10/01/2010 - 11/01/2010 11/01/2010 - 12/01/2010 12/01/2010 - 01/01/2011 02/01/2011 - 03/01/2011 03/01/2011 - 04/01/2011 04/01/2011 - 05/01/2011 05/01/2011 - 06/01/2011 06/01/2011 - 07/01/2011 07/01/2011 - 08/01/2011 09/01/2011 - 10/01/2011 10/01/2011 - 11/01/2011 11/01/2011 - 12/01/2011 12/01/2011 - 01/01/2012 01/01/2012 - 02/01/2012 02/01/2012 - 03/01/2012 03/01/2012 - 04/01/2012 04/01/2012 - 05/01/2012 05/01/2012 - 06/01/2012 07/01/2012 - 08/01/2012 08/01/2012 - 09/01/2012 09/01/2012 - 10/01/2012 11/01/2012 - 12/01/2012 12/01/2012 - 01/01/2013 01/01/2013 - 02/01/2013 02/01/2013 - 03/01/2013 03/01/2013 - 04/01/2013 05/01/2013 - 06/01/2013 06/01/2013 - 07/01/2013 09/01/2013 - 10/01/2013

 


آرشیو فانوس قدیم
آرشیو فانوس نو

ParsaSaebi[at]Yahoo.co.uk

© استفاده از مطالب اين وبلاگ با دادن لینک و ارجاع به نوشته، بلامانع است



 

Thursday, November 30, 2006


لحظه آخر

توصيه ايمنى: دوستانى که بدخواب هستند لطفاً اين نوشته را نخوانند!

لحظه آخر قبل از مرگ چگونه است؟ مثل زمانى است که آدم به خواب مى‌رود؟ آيا تا به حال برايتان اتفاق افتاده که وقتى داريد به خواب مى‌رويد به چيزى فکر مى‌کنيد يا چيزى را تداعى مى‌کنيد و دقيقاً قبل از اينکه به خواب برويد، حواستان باشد که داشته‌ايد به موضوعى فکر مى‌کرديد اما يادتان نمى آيد که آن چه بود؟ مدتى خيلى کوتاه سعى مى‌کنيد و بعد به خواب مى‌رويد. نه؟ دقيقاً مثل وقتى که يک وسيله الکترونيک که مقدارى منابع ذخيره انرژى دارد و مدت خيلى کوتاهى طول مى‌کشد تا کاملاً خاموش شود.

نکند مرگ غيرناگهانى هم همينطورى باشد؟ قبل از مردن چيزى را مى‌خواهيم بگوييم يا در ذهن خودمان يادآورى کنيم يا به چيزى فکر کنيم و دقيقاً چند لحظه قبل از رفتن، آن را ازدست بدهيم و خودمان هم بفهميم که آن را از دست داده‌ايم، سعى و تلاشى کوتاه و رو به خاموشى بکنيم و همه چيز تمام بشود؟ به نظرم آن آخرش ناکامى است. هر چند که ديگر نخواهيم فهميد که ناکام شده‌ايم در بازيابى آن خاطره يا آن سوژه فکرى.

در مثال خواب به شيرينى خود خواب مى‌رسيم. در آن لحظات هم سعى مى‌کنيم آن فکر يا آن خاطره را به ياد آوريم هم سعى مى‌کنيم که از خواب جدا نشويم ( آدمهاى بدخواب کسانى هستند که دقيقاً در اين لحظه از خواب جدا مى‌شوند و به آن فکر يا خيال ديگرى رجعت مى‌کنند) و قسمت عمده آن هم البته از سعى ما خارج است و به خواب مى رويم اما در نهايت لحظه شيرينى است. اما آخرين لحظه زندگى چطور؟ شيرين است؟ قطعاً نه! مى‌دانيم که آخرين لحظه زندگى‌مان است. ناکامى در رسيدن به آخرين چيزى که داشته ايم فکر مى کرديم بهش هم مزيد بر علت. لحظه مزخرفى به نظر بايد باشد. هرچند بعدش همه چيز تمام مى‌شود. اين وسط دينداران مى‌گويند تازه همه چيز شروع مى‌شود. چه مى‌دانم.

با اجازه دوستان مى‌روم بخوابم. شب بخير!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, November 29, 2006


شيخ اصلاحات در وبلاگستان


- «من قبل از اينکه بخوابم رو بودم، بيدار شدم ديدم زيرم.»
- «حاج آقا بلاگ‌رولينگ خراب بوده، الان بچه‌ها ميگن درست شد.»
- «خوب من هم خدمت برادر عزيزمون، برادر مهربانمون ضمن احترام فراوان عرض مى‌کنم که شما توان و عرضه نگهدارى يک بلاگ‌رولينگ آبرومند را هم نداريد.»
- «حاج آقا دست ما نيست. از آمريکا قطع شده.»
- «خوب ديگه چه بدتر، آمريکا هيچ وقت دلش با فرزندان امام صاف نشده.»
- «چه عرض کنم حاج آقا»

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, November 27, 2006


جملات قصار و پراکنده وبلاگى


آگاه باشيد که خوشبخت‌ترين شما آن کسى است که وقت خرابى بلاگ‌رولينگ، در صدر ليست باشد!
دو کس رنج بيهوده بردند و سعى بى‌فايده کردند، يکى آنکه نوشت و بلاگ‌رولينگ خراب بود، ديگر آنکه از وبلاگستان خداحافظى کرد.
بلاگرى که به ديگران حال اساسى نداد، روى اقبال را نديد.
دو چيز طيره عقل است، پينگ‌کردن به وقت ننوشتن و نوشتن به وقت خرابى بلاگ‌رولينگ. (مثل حالا!)
دو طايفه رستگار شدند: بلاگرهايى که خبرنگار شدند. هنرمندانى که در هر فرصت رقبا را قهوه‌اى کردند.
آدم لينک‌بده، شريک نوشته‌هاى ديگران است.
آنکس که در وين امتحان تافلش خوب نشد، بداند که همسايه‌اش وياگرا خورده.
من قارقار بلد نيستم اما نيک‌آهنگ را دوست دارم.
سعادت در لينک نخواستن است.
هرکس که وبلاگ دارد، دشمن هم دارد.
خوشا به حال وبلاگ‌هاى سوت‌وکور! زيرا آرامش ملکوت از آن ايشان است.
خدايا، لينک امروز ما را امروز بده!

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, November 26, 2006


بابک بيات درگذشت


آخرش هم کارى از دست کسى برنيامد. واقعاً شما اخبار را پيگيرى کنيد اگر فهميديد که چه بود و چه شد و بابک بيات از نظر پزشکى وضعيتش چگونه بود و چرا کمک قبول نمى‌کرد و مسوولين آخر سر چه اقداماتى کردند … لطفاً به ما هم اطلاع بدهيد.

در اين مدت حواسها جمع بود که «رعايت حال استاد را بکنيد.» ظاهراً جان استاد در درجه بعدى اولويت قرار داشت. چه مى‌دانيم.

اما دوستان خبرگزارى‌هاى مختلف مثل اينکه آماده بودند. به جاى اينکه به اصل خبر و علت مرگ و پرس‌و‌جو از وضعيت پزشکى بيمار قبل از رفتن بپردازند به رزومه بابک بيات پرداخته‌اند! چيزى نگويم که واقعاً زمينه براى انتقاد زياد است.

ياد اين هنرمند عزيز گرامى باد.

نوشته قبلى در اين مورد (*)

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, November 25, 2006


بدون شرح!



اين کارى است از کلى بنت که مثل اينکه زياد ميانه خوبى هم با ايران ندارد. اما کاريکاتورهايش بامزه هستند. کارهايش را اينجا ببينيد (از طريق هادى‌تونز)

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


اين شهرهاى دنيا


شهرهاى دنيا را اگر مى‌خواهيم مقايسه کنيم که کدام بهتر است کدام بدتر، بايد جزييات زيادى از شرايط اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى آن شهرها بدانيم. حتى به نظر مى‌رسد که بدون زندگى کردن در آن شهرها به قضاوت صددرصد درستى نمى‌توان رسيد. حتى گاهى نگاه گذراى توريستى به يک شهر گمراه کننده است. گمان نکنم کسى حاضر باشد تنها به خاطر آبشار نياگارا، داون‌تاون يا برج CN به تورنتو کوچ کند.

شهر مطلوب هر کس ممکن است براى ديگرى مطلوب نباشد. شرايط شخصى هر کس هم متفاوت هستند. روياها و ايده‌آلها هم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, November 24, 2006


دو کلمه هم از اصفاهونى‌هاى مقيم تورنتو


عرض کردم که ايرانى بايد ايرانى‌بازى راه بيندازد. ملاحظه بفرماييد که جناب بهمن کلباسى تورنتونشين کسانى را که در آلبرتا هستند يا به اينجا مى‌آيند بى‌عقل مى‌خواند! چرا؟ چون هواى اينجا سرد است! منطق جالبى است جداً، کاملاً هم ايرانى است!

حالا اين جناب بهمن عضو شريف حلقه تورنتو را ولش کن، ياد مطلبى افتادم. دوستانى که مى‌آيند ادمونتون (کلگرى حسابش جداست) ايش و ويش مى‌کنند که: «وا، اينجا فروشگاه ايرونى نداره؟ اوا خاک عالم اينجا رستوران ايرونى هم نداره؟» دوستان گمان دارند که تشريف آورده‌اند منزل خاله جانشان. عزيزم، جانم! متاسفانه اين چيزها اينجا نيست. به قول راننده تريلى ها «گشتم، نبود. نگرد، نيست!» يادمان رفته ما ناسلامتى مهاجر هستيم آخر. حالا کباب و آش رشته نخوريم نمى‌شود؟ جداً عالمى داريم ما با اين دوستان جديدالورود به آلبرتا.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


حضرت احمدى‌نژاد از کجا آمد؟


نکته: اين نوشته تلخ است اما واکنشى لحظه‌اى نيست. هر کس اعصاب ندارد نخواندش. کار از عصبانى بودن گذشته. مدتهاست مى‌خواهم اين چيزها را بنويسم شايد ده‌ها بار نوشته‌ام و پاک کرده‌ام. البته خودتان بهتر مى‌دانيد چه بلايى عظيم‌تر به سرمان آمده و چه طوفانهايى هم در راه هستند.

کم نيستند کسانى که اين روز‌ها مى‌پرسند جداً اين «معجزه هزاره» از کجاى آسمان نازل شد برسرمان؟ از خودمان عزيزم، از خود خودمان. از خشونتى که مى‌ورزيم، از نفرتى که نسبت به هم داريم، از حسادت‌ها، رقابت‌جويى‌ها، زيرپاخالى‌کردنهاى ما ايرانيان عزيز که در گوشه گوشه دنيا از هم دريغ نمى‌کنيم. از بخل، کارشکنى، غرور. از چشم‌و‌هم‌چشمى، از بدبينى به ديگران، از خودمحورى و خودشيفتگى ما ايرانيان. يک گوشه نتايج مبارک اينها مى‌شود ماجراى اعجاب‌آور ظهور احمدى‌نژاد. اين‌ گوشه‌اى کوچک از برکات جامعه ماست. بقيه‌اش را هم که خود ملاحظه مى‌فرماييد. مگر کسى خودش را به نابينايى و ناشنوايى بزند که بقيه چيز‌ها را نبيند.

رقابت‌جويى افراطى ايرانى را دست کم نگيريم! من حاضرم جانم را بدهم که تو به هدفت نرسى و نعش من برسد و پزش را بعداً بهت بدهم! بهمان برنخورد. همينيم که هستيم.

آرى قبول، همه اين جنگولک بازيهاى جناب معجزه مجنون به کنار، همه وحى‌ها، الهامات، امدادهاى غيبى و موتورسوارهاى صندوق به بغل هم به کنار، تا اين رذيلت‌هاى اخلاقى دست‌کم تعديل نشوند و از شکوفايى روزافزونشان جلوگيرى نگردد، احمدى‌نژاد هست. بدتر از او هم هست، بدبختى و بيچارگى هم بيشتر خواهد شد. شرمنده! من دروغ به خودم نمى‌توانم بگويم به شما هم. حالا هى بگو کار کار تحريم‌چى‌ها بود. بفرما تحريم‌چى لال شده اين شما اين هم معجزه صندوق اين هم آزمايشگاه عجايب عالم. باز آزمايش بفرماييد.

چه‌کار بايد کرد؟ هيچ کار. من هنرم اين باشد که حواسم به کار خودم باشد. آن هم در عمل نه در حرف. خودم را با ديگرى مقايسه نکنم. در کار ديگران فضولى نکنم. به ايرانى در حد محدود - که بعداً سوارم نشود يا با من دشمن نشود - کمک کنم، به او کينه نورزم، با او رقابت نکنم، رفاقتم هم در چارچوب مشخصى باشد. وارد بازى رقابت‌جويى ايرانيان نشوم تا شايد کم‌کم اين آتش خاکستر شود و سالها بعد ببينيم از اين خاکستر نشينى چه گيرمان آمده است.

آرى در ايران گوسفند شبيه‌سازى مى‌کنيم آنطرف هم درخيابان به جاى گوسفند آدم سر مى‌بريم چون به نامزدش نگاه عاشقانه کرده، روشنفکر ما هم خودش را جسارتاً به خرى زده که يعنى من چيزى نديدم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Thursday, November 23, 2006


سرما چيز خوبى است


سرماى خوبى است. دما با باد، منفى سى‌و‌سه درجه است و کولاک است حسابى. تمام هفته آينده گرمترين دما منفى بيست درجه خواهد بود. نگران نباشيد حالا کو تا منفى پنجاه درجه؟‌ تورنتو‌نشينها با هواى مثبت چهار پنج درجه، جسارتاً بايد بروند قوقو بازى کنند خداييش!

احساس خوبى گاهى به آدم دست مى‌دهد چيزى شبيه احساس جک در فيلم درخشش (Shining)! خصوصاً که مدتهاست مى‌خواهى يک کار نوشتنى ناتمام را تمام کنى و نمى‌شود …

REDRUM, REDRUM, REDRUM, REDRUM


0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, November 22, 2006


سخنرانى رهبرى
خطبه دوم نماز جمعه هجدهم ديماه ۱۳۷۷


« … اين افرادى كه كشته شدند، بعضيها را ما از نزديك مى‏شناختيم. اينها كسانى نبودند كه يك نظام، اگر بخواهد اهل اين حرفها باشد، سراغ اينها برود. اگر نظام جمهورى اسلامى اهل دشمن‏كُشى است، دشمنان خودش را مى‏كُشد؛ چرا سراغ فروهر و عيالش برود؟! مرحوم فروهر، قبل از انقلاب دوست ما بود؛ اوّلِ انقلاب همكار ما بود؛ بعد از پديد آمدن اين فتنه‏هاى سال شصت دشمن ما شد؛ اما دشمن بى‏خطر و بى‏ضرر.

بينى و بين‏اللَّه، فروهر و همسرش - اين دو مرحوم - دشمنان ما بودند؛ اما دشمنان بى‏ضرر و بى‏خطر. اينها هيچ ضررى نداشتند. نه به جايى وابسته بودند - كه ما آن را مى‏دانستيم - (الان كسانى در داخل فعّاليت مى‏كنند كه يقيناً به دستگاههاى خارجى وابستگى دارند؛ اما دستگاه با اينها كارى ندارد و به سراغ كسى مى‏رود كه واقعاً دشمنش بوده است) و نه اقتدارى داشتند. حزبى با عناصر خيلى معدودى داشتند كه سالهاى متمادى اين حزب بود. اين چنين دشمنى كه در داخل كشور هست، مرتّب عليه نظام اطّلاعيه هم مى‏دهد، ديگران هم مى‏گويند كه بله؛ در داخل ايران مثلاً آقاى فروهر اطّلاعيه داد - داده باشد - اما كسى از مردم كه او را نمى‏شناخت؛ كسى كه با او آشنايى نداشت؛ كسى كه تحت نفوذ و تأثير حرفهاى او نبود. ايشان معروفيتى در ميان مردم نداشت؛ نفوذى نداشت؛ دشمن بى‏خطرى بود؛ انصافاً آدم نانجيبى هم نبود. البته ما دشمنانى هم داريم كه انصافاً نجيب نيستند؛ اما مرحوم فروهر و مخصوصاً عيالش نه؛ آدمها نانجيبى نبودند. حالا شما فكر كنيد، كسى كه مثل فروهر را مى‏كشد، آيا مى‏تواند دوست نظام باشد؟! مى‏تواند براى نظام كار كند؟! چنين چيزى معقول است؟! من اين را باور نمى‏كنم. آشنايى من با مسائل سياسىِ اين بيست ساله و قبل از اين در دوران انقلاب - آشنايى با اشخاص، آشنايى با جريانات سياسى، آشنايى با توطئه‏هاى گوناگونى كه از اطراف دنيا هميشه در جريانش بوده‏ايم - اجازه نمى‏دهد كه من باور كنم اين كارِ عناصرى است كه با نظام مسأله‏اى ندارند و نمى‏خواهند عليه نظام كار كنند.

بعضى از اين دو، سه نفر نويسنده‏اى هم كه متأسّفانه در اين حادثه كشته شدند، اسمشان را بنده هم نشنيده بودم. الان بنده غالباً مجلات و كتابها و تازه‏هاى فرهنگ را مى‏بينم. من آدمى نيستم كه يك نويسنده و روشنفكر معروفى در كشور باشد و او را نشناسم. البته شايد مثلاً در بعضى از محافل فرهنگى يا غير فرهنگى خارجى، اينها را مى‏شناختند؛ اما در داخل آن‏قدر معروف نبودند كه بنده اسم اينها به گوشم خورده باشد. بعضيهايشان را هم كه اسمهايشان را شنيده بودم، جزو روشنفكران درجه يك اين كشور نبودند. افرادى كه مردم اينها را نمى‏شناسند، مردم از كتابها و نوشته‏ها و آثار فكرى‏شان هيچ خبرى ندارند و كسى از اينها حرفى نمى‏شنود، بُرد تبليغى ندارند. آن دستى كه به فكر مى‏افتد بيايد اينها را تصفيه كند و به قتل برساند - يا در داخل خانه‏هايشان، يا در ميان راه، يا در خيابان، يا در بيابان - مگر مى‏تواند بيگانه نباشد و تابع يك نمايشنامه از پيش طراحى شده‏اى نباشد؟! …»

بى ‌هيچ شرح و تفسيرى متن کامل سخنرانى را اينجا بخوانيد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, November 20, 2006


خبر تاسف‌بار

جوان دانشجوى سبزوارى مظلوم هم کشته شد. مى‌گويند به دشنه غيرت دينى بوده. بد اوضاعى شده است در کشور تضادها. کسى چيزى مى‌داند؟ الو دوستان. عمو يادگار، خوابى يا بيدار؟

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, November 18, 2006


آيا جهان اطلاعات جهان خوبى است؟


اشاره:‌ سوال مهم زندگى من شده اين. جوابم بهش تقريباً منفى است هرچند. عرض مى کنم داستان چيست. اما چيزى که برايم جالب بود اين بود که در مصاحبه على اصغر سيد آبادى نازنين با دکتر سروش، همين دغدغه ها را هم در لابلاى حرفهاى سروش ديدم، حالا دست نگيريد که فلانى هم گفت من و سروش را کجا مى‌بريد و از اين حرفها! اما واقعاً برايم خيلى جالب بود که ديدم سروش هم همين دغدغه‌ها را دارد. اين نوشته را که چند ماه پيش به زيور طبع آراسته بودم (!) نيز داشته باشيد لطفاً.

جهان امروز جهان اطلاعات شده است و فى الواقع جهانى کوچک و بسيار پرسروصدا و پرهياهو. حجم زيادى از وقت و انرژى همه ما صرف چيزهايى مى شود که اصلاً بهمان مربوط نيست و هيچ نقشى در زندگى‌مان ندارد، هيچ کارى هم براى پيش نيامدن آن پيشامدها نمى توانيم بکنيم و بلکه با دانستن آنها مشکلى هم بر مشکلات موجود مى‌افزاييم. اذهانمان مشوش مى‌شود و اذهان عمومى را خود ما هم مشوش مى‌کنيم. آگاهى‌هاى رسانه‌اى مى‌گيريم و گمان داريم که دانا شده‌ايم اما اين آگاهيها معمولاً يا کاذب هستند يا کذب! آگاهيهاى واقعى هم جز تلخى و احساس ناکامى چيزى ندارند. رسانه‌ها بزرگترين قدرتهاى عصر حاضر هستند و سيطره کاملى بر زندگى همه ما دارند. مجال فکر کردن به ما نمى‌دهند، براى زندگى ما برنامه دارند. وقت خواب، وقت شام خوردن ما را رسانه ها تعيين مى‌کنند. وبلاگ پارسانوشت است که به پارسا مى‌گويد کى او بايد تمام کارهاى خودش را تعطيل کند و مطلبى چرند در آنجا منتشر کند. او به طور کامل مسلوب الاختيار است!

غير آن بمباران اطلاعاتى هم مى‌شويم. رگبارى از راست و دروغ از در و ديوار رسانه‌ها برما مى‌بارد، فرصتى نيست تا تحليلى ارائه بدهيم و از اين سيل ويرانگر جزييات، نگاه تحليلى و نتايجى کلى‌تر برسيم. آدمى به کلى‌نگرى ولو در حد محدود نياز دارد، تصوير بزرگى که بداند به کجا دارد مى‌رود وگرنه با ماندن در کنار سيل سيال جزييات بى‌پايان، با رنج و اضطراب بى‌پايان بايد دست و پنجه نرم کند. کلى‌نگرى به انسان آرامش مى‌دهد. آدمى هم به آرامش نياز دارد و اين آرامش هيچ کم از آسايش ندارد که اگر بدست بياوردش معلوم نيست که آرامش را هم بدست آورده باشد.

آرامش انسان مختل شده است و غفلت در زندگى مورد غفلت قرار گرفته است! رسانه ها و اينترنت زندگى انسان را به طور کامل در اختيار گرفته‌اند. کافى است دو روز از اخبار به دور باشيد و مثلاً ندانيد که حال فيدل کاسترو خراب شده يا نشده، احساس مى‌کنيد که از همه جا و همه چيز، جا مانده‌ايد. سلامت فيدل کاسترو به همت رسانه‌ها مى‌شود مساله و دغدغه روز و زندگى‌مان. دردها و رنجهاى مردم محنت کشيده سراسر دنيا را مى‌بينيم و هيچ کارى از دستمان بر نمى‌آيد. هر روز مى‌گويند که خطر گرم شدن کره زمين جدى است. در عمل هيچ اتفاقى نمى‌افتد. اين خود استرس و اضطراب مى‌آورد. در فلان کالج آن جوان ديوانه اسلحه مى‌کشد و چند نفر را مى کشد، جز غصه و تاثر چيزى نصيبمان نمى‌شود. احمدى نژاد مجنون چيزى مى‌گويد، ناراحت مى‌شويم. آن جوان عصبى ايرانى در کتابخانه شاخ و شانه مى‌کشد، بعد هم از پليس آزار و اذيت مى‌بيند مى‌شود سوژه ديگرى براى ناراحتى و غصه خوردن. فلان روزنامه نگار ايسنا گوگل تصويرى را نمى‌داند چيست، معضل درست مى‌کند و اين حماقت، آدم را اذيت مى‌کند. حماقتها بى‌پايان هستند، ظلم‌ها بى نهايت و رنج‌ها ابدى. بحث اين است که من نوعى تنها مى‌توانم غصه صد نفر را بخورم نه غصه دو ميليارد نفر را که هر روز رسانه‌ها اخبار و تصاويرشان را از جلوى چشمم عبور مى‌دهند که ازشان پول دربياورند! صبحانه مى‌خواهى بخورى رسانه ها کودکان گرسنه آفريقايى را مى‌آورند جلوى چشمت و نان پنير چاى را کوفتت مى‌کنند، ناهار مى‌خواهى بخورى رسانه‌ها چند انفجار در عراق نشان مى‌دهند، شام مى‌خواهى بخورى مى‌بينى بوش يا احمدى نژاد يا خود رسانه‌ها دارند به شعورت توهين مى‌کنند. خدا نکند که آدم وبلاگى هم داشته باشد. خيلى هنر مى‌خواهد که جلوى اين سيل بنيانکن بايستد و هى نخواهد دن‌کيشوت وار واکنش به اين اشتباه و آن خطا و فلان بى‌عدالتى نشان بدهد. روزى صدها درخواست نامرئى ولى به شدت قوى به يک وبلاگ‌نويس مى‌رسد که زود باش اعلام موضع کن، زود باش بيانيه بده ، زود باش مطلب بنويس. اين هم شد زندگى؟‌

وضعيت امروز دنياى اطلاعات، وضعيت بغرنجى است و روح‌ها را مى‌خراشد. آدمها مشوش، مضطرب و مضطر هستند و از معناى زندگى يعنى آرامش و آسايش دور شده‌اند. اخبار خيلى زيادى مى‌رسد که حتى معتبرترين‌شان هيچ نتايجى به بار ندارند و به هيچ فلسفه‌اى هم منتهى نمى‌شوند جز اينکه هر لحظه، هر اتفاقى ممکن است بيافتد و بايد در هر زمان از همه چيز واهمه و ترس داشت. آدم در عصر اطلاعات منتظر مرگ نيست منتظر نفله شدن است. منتظر نابودى زمين، جنگ جهانى سوم، شورش، مردن جمعى گرسنگان، بيمارى‌هاى جديد، نسل کشى، خشکسالى، نابودى اقتصاد جهان … هيچ کارى هم نمى‌شود کرد جز اينکه با اضطراب و ناراحتى و نا آرامى منتظر ماند و ديد که آخر اين حوادث خيلى سريع و گاه بيهوده عمده شده توسط رسانه‌ها به کجا مى‌رسد.

چرخ زمان سريع مى‌گردد و عصر اطلاعات ما را بيشتر اسير خود مى‌کند. واقعاً نمى‌شود فهميد آخر اين داستان به کجا مى‌انجامد.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Monday, November 13, 2006


تفاوت در ديدگاهها


آدم گاهى اينجا چيزهايى از دوستان غير ايرانى مى‌شنود که دقيقاً به خلاف تفکر غالب و رايج بين ما ايرانيان و حتى دوستان روشنفکر است و برعکس. مثلاً همين جناب دانيل اورتگا که آمده دوستان چپ وطنى خوشحال شده‌اند که بله ايشان سمبل دموکراسى است و به راى مردم گردن نهاد و به قول بنى‌صدر «رفت که بماند، نه اينکه بماند که برود» و البته نه تنها ماند که چند روز پيش به قدرت هم برگشت. با يکى از دوستان نيکاراگوئه‌اى که صحبت پيش آمد مى‌گفت اساساً اورتگا آدم فرصت‌طلبى است و خيلى از مردم از آمدن او آنهم با اين اوضاع خوشحال نشده‌اند، (اين دوست ما از مسيحيان دو آتشه است و قاعدتاً بايد از مواضع جديد دينى و فرصت‌طلبانه آقاى اورتگا بايد خوشحال هم شده باشد!) او عقيده داشت، با آمدن ساندنيست‌ها سرمايه داران از کشور خواهند رفت و دوباره دوران فقر، بدبختى و کوپنى شدن همه چيز و خالى بودن همه فروشگاه‌ها برخواهد گشت. برايم جالب بود که از «توزيع عادلانه فقر» سخن مى‌گفت. عبارتى که در کشور ما در دوران ظهور احمدى‌نژاد ساخته شده و برايمان آشناست! نمى‌خواهم بگويم که حرفهاى اين دوست ما دقيقاً صحيح است بلکه بر تفاوت ديدگاههاى ما با ديدگاههاى دست اول مردم آن کشور نظر دارم.

مثال ديگر خود جناب احمدى‌نژاد است. دوستى پاکستانى دارم که خوره سياست است و نيک‌آهنگ و هودر را هم از روى وبلاگهايشان و مصاحبه هايشان با رسانه‌هاى کانادايى مى‌شناسد. او پارسال خيلى از جناب محمود خان (اياز بعضى‌ها)، خوشش آمده بود. بعد که در مورد ريشه‌هاى ظهور احمدى‌نژاد با او گفتم، ديگر وقتى بنده را مى‌بيند زياد از احمدى‌نژاد تعريف نمى‌کند اما از موضع ضد آمريکايى او هنوز قند توى دلش آب مى‌شود. خيلى از خاورميانه‌چى‌ها چنين عقيده‌اى دارند.

مثال ديگر پائولو کوئيلو است. دوستان برزيلى ما مى‌گويند که کوئيلو در برزيل محبوب‌ترين و نويسنده شماره يک نيست. او که ترانه سرا بوده و خواننده همکار خود را از دست داده بوده است رو به نويسندگى آورده و تاحدى به عنوان يک آدم فرصت‌طلب شناخته مى‌شود. به دوستان گفتم که در ايران هزاران علاقمند و مريد دارد، تعجب کرده بودند. باز نمى‌خواهم بگويم که ما اشتباه مى‌کنيم. شايد نمونه‌ داخلى‌اش مى‌شود همين جناب ابوالفضل جليلى کارگردان جشنواره‌چى ما که افتخارش هم اين است که «در عمرش بيش از صد فيلم نديده و ترجيح مى‌دهد ساعتى را به تفکر بگذراند تا ديدن فيلم.» (نقل به مضمون. اساساً ببينيد که چه فاجعه‌اى است اين حرف. ما که فقط يک تماشاچى نه آنهم از نوع خوره و عشق فيلم هستيم در سال دست کم دويست فيلم تماشا مى‌کنيم، جناب جليلى که کارگردان حرفه‌اى هستند و جشنواره‌ها رفته‌اند، درويش‌صفت استغنا مى‌ورزند!)

دنياى عجيبى است و اين دهکده جهانى جناب مک لوهان (که متولد همين شهر زهوار دررفته و گوشت‌تلخ ادمونتون هم بوده) فرصتهاى عجيب و غريبى به آدمها داده که متاع خودشان را در بازارهاى ديگر بفروشند يا در جاى ديگرى محبوب شوند. اجازه بدهيد که از وبلاگستان مثال نزنم. همين!

_____________________________
پاورقى: راستى يادم باشد که دفعه بعد از ادمونتون و آمار بالاى جرم و جنايتش بنويسم. سى دفعه است که قول مى‌دهم کانادانويسى کنم و عمل نمى‌کنم. (يعنى راستش مانده‌ام که اين چيزها به درد کسى مى‌خورد يا نه) به هر حال ملالى نيست جز دورى شما و ايضاً سرما که حدود سه هفته است همينطورى دارد برف مى‌بارد و بوران مى‌کند به قول همدانى‌ها. امشب دما به حول و قوه الهى با درنظر گرفتن باد (windchill) به منفى بيست و چهار درجه سانتيگراد خواهد رسيد که اى براى پاييز بدک نيست! دوستان نازک نارنجى تورنتويى که هى مى‌گويند آى تورنتو سرده آى تورنتو سرده، لطفاً اين طرفها پيدايشان نشود! مگر نه سولوژن عزيز؟

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Sunday, November 12, 2006


اى که دستت مى‌رسد کارى بکن


موسيقى متن فوق‌العاده سريال تلويزيونى «سلطان و شبان» يادتان هست؟ موسيقى متن دل‌انگيز فيلم «کشتى آنجليکا» را مى‌توانيد به ياد بياوريد؟ «على کنکورى»، «فرياد زير آب» و «طلايه‌دار» داريوش، «بانوى شرقى» ابى چطور؟ کاست «سکوت سرشار از ناگفته‌هاست» شاملو، موسيقى متن «شايد وقتى ديگر» بيضايى، «پرده آخر» واروژ کريم مسيحى و ده‌ها موسيقى متن به‌يادماندنى ديگر …

بابک بيات بزرگ‌مرد موسيقى ايران در کماست. او احتياج به پيوند کبد دارد. پيوند کبد هم احتياج به پول دارد. دولت مهرورز هم که قربانش بروم ظاهراً وقت رسيدگى به اين کارها را ندارد. آيا کارى مى‌کنيم يا بايد خداى نکرده منتظر مرگ بابک بيات باشيم و افسوس خوردنهاى بى‌حاصل، عکس‌هاى يادگارى دوستان در مراسم، ذکرمصيبت‌خوانى‌هاى اهالى فرهنگ، مقاله‌هاى «من‌و فلانى رو کجا مى‌بريد»، زير تابوت رفتن مقامات سياه‌پوش مانند آقا صفار و حاج ضرغام، شب هفت آبرومند، چهلم باشکوه … ؟!

اجابت امر شد به فراخوان آلوچه خانم از طريق سرزمين رويايى.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Friday, November 10, 2006


در حاشيه خلع يد حسين درخشان


ظاهراً بعد از چند روز کش‌وقوس پشت صحنه، حسين درخشان با يک حرکت غافلگيرانه کله‌پا شد و از مقام مديريت فنى سايت روزآنلاين خلع يد گرديد. هيچ شکى نيست که حق و حقوق معوقه حسين بايد داده مى‌شد (صرفنظر از مقايسه فکاهى خودش با منصور اسانلو!) اما برخورد او مى‌توانست خيلى حرفه‌اى‌تر و بااخلاق‌تر باشد، او مى‌توانست پيش از استفاده از سلاح آخر خود يعنى خواباندن سايت، (جداى از پيگيرى حقوقى ماجرا) در وبلاگش يک موج راه بيندازد و اولتيماتومى به حسين باستانى (که بعد از حدود دو سال پنهان کارى روز آنلاينى ها بالاخره در اين دعوا فهميديم او همه کاره اين مجموعه دست کم از نظر مالى است و جاى تعجبى هم نيست) بدهد بعد به تدريج گام‌به‌گام پيش برود. هودر قصد غافلگيرى داشت اما در نهايت خودش هم غافلگير شد.

برخورد روزآنلاين هم غيراخلاقى و غيرحرفه‌اى بود. اگر روزآنلاينى‌ها حرفى دارند و مى‌گويند براى ادعاهاى حسين درخشان جواب دارند بايد آنها را مطرح کنند نه اينکه طبق معمول پنهان‌کارى مرسوم آنها طورى وانمود ‌کنند که انگار حسين درخشان خوابنما شده و اساساً مشکل مالى و پرداخت معوقه دستمزد در ميان نبوده بلکه مختصر مشکلات فنى «از قضاى آسمان» پيش آمده بود که به حول و قوه الهى برطرف شده و روز‌آنلاين همينطورى بى‌دليل با قالبى نو به کار خود ادامه خواهد داد! گمان دارم که اين چند روز کش‌وقوس هم هر چه بود به خاطر چانه‌زنى‌هاى مالى صرف نبود. چه مشکل با يک پادرميانى و انتقال مبلغى پول به حساب حسين قابل حل بود. همانطورى که يک سال سر دواندن هودر هم همينطورى معمولى نبود. کارى به شايعات و حرف و حديث‌هايى که اين روزها پشت سر حسين درخشان زده و گفته مى‌شود از مراکز خاصى به او «وحى» مى‌رسد، ندارم. اما واقعيت آن است که کارهاى حسين درخشان از قبل از انتخابات رياست جمهورى تاکنون غير قابل تفسير و فهم بوده، زيگزاگ رفتن‌ها و تغيير عقيده دادن‌هايش در مقاطع حساس، کارهاى خارق‌العاده، عجيب و هزينه بردارى که انجام مى‌دهد، واقعاً توجيه‌پذير نيستند. در خوشبينانه‌ترين حالت شايد بشود گفت که او به هر قيمت شده مى‌خواهد خود را در کانون توجهات نگه دارد، اما آخر او دارد تمام کرديت و اعتبار خودش را خرج مى‌کند و در درازمدت حتى در عرصه بين‌المللى يک بازنده کامل خواهد بود. پيشاپيش او يک بازنده در وبلاگستان فارسى است.

متاسفانه هودر چون يک «هلندى سرگردان» تنها مانده و کسى هم نيست که بهش کمک کند (امسال متاسفانه روز چهاردهم آبان هيچ اسمى هيچ کجا از او برده نشد، جز اينکه ديدم جايى ازش انتقاد تندى شده بود به مناسبت اين روز.) چون اساساً سوظن‌ها به همراه رفتار زننده، شرارت، زيگزاگ رفتن‌هاى فرصت‌طلبانه و کارهاى غير‌اخلاقى او زمينه‌اى براى همکارى و کمک باقى نگذاشته. حسين بى‌خير نيست، اما شر و دردسر زيادى هم براى خودش و ديگران ايجاد مى‌کند. چه کسى مى‌تواند کمک کند به او جز خودش؟‌

حکما گفته‌اند کسى که از روزگار درس نگيرد از هيچ آموزگارى نخواهد گرفت. به نظر بنده درس مهم اين است که به خود غره نشويم، هر کسى مى‌توانست جاى حسين باشد و مى‌توانست کمابيش همين راهى را برود که او رفت. مراقب شهوت قدرت و اشتهار خود خصوصاً در اين دنياى مجازى باشيم.

پى‌نوشت: قصد قضاوت در مورد اين ماجرا را ندارم. تنها خواستم در حاشيه نکاتى را متذکر شوم. همانطور که تلويحاً در مطلب آورده‌ام، بايد ديد پاسخ رسمى روزآنلاينى‌ها به اين ماجرا چيست؟ ابعاد ماجرا روشن نيست. در اين ميانه دوست عزيز نيک‌آهنگ ابهاماتى ايجاد کرده و معماهايى گشوده - ضمن اينکه خود نيز در داخل مجموعه است و جزييات زيادى مى‌داند که ما بى‌خبر هستيم - اما عقيده دارد که ماجرا اصلاً پيچيده نيست! منتظر مى‌مانيم - اميدواريم که اين انتظار به اندازه انتظار شنيدن «ناگفته‌هاى انتخابات مجلس ششم» از زبان سيد مصطفى تاج‌زاده طولانى و احتمالاً تا ابد نباشد! -دوستان روزآنلاين رسماً دست‌کم قسمتى از ناگفته‌ها را بيان بفرمايند و آنچه را که خود گشوده‌اند و خصوصى هم نيست، حوزه خصوصى ندانند و بعد از دادن توضيحاتى به خوانندگان (هرچه هست)، با اجازه سروران ارجمند، خودمان متوجه خواهيم شد اين ماجرا اصلاً پيچيده نبوده! زياده عرضى نيست.

پى‌نوشت دو: نامه سرگشاده نيک‌آهنگ به حسين باستانى

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Saturday, November 04, 2006

بدون شرح!



با عرض شرمندگى فراوان، کلاً قيد روز آنلاين را ديگر بايد زد با اين شيرينکارى‌ها و ايرانى‌بازيها.

نکته: من زيادتر از کوپنم دارم اين آخر هفته وبلاگ‌نويسى مى‌کنم. پس تا هفته ديگر ايامتان به کام. اما اين نوشته وبلاگ پويا را هم از دست ندهيد. اميدوارم هفته ديگر برگردم به کانادانويسى. چند سوژه دست به نقد هم دارم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


موش و بوش

يک عدد موش کوچولو در اين سرما آمده به داخل گاراژ و به قول معروف امنيت ملى ما را به خطر انداخته! تلاش مى‌کنم بيندازمش بيرون وگرنه متاسفانه مجبورم براى اينکه جفتى پيدا نکند و زاد و ولد نکند يک عدد تله موش برايش بگذارم و به روش جرج بوش مساله را حل کنم. آخ لعنت به اين دنياى بى‌رحم! خودم هم ناراحت هستم اما بايد اقدام کنم.

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 


شوخى با وبلاگ‌نويسان
اين‌بار به بهانه مسابقه کذايى دويچه‌وله


سوژه: تبليغات انتخاباتى حامد قدوسى

« خوشبختانه همه کسانى که در اين قضيه انتخابات وبلاگستانى وارد شده‌اند، صالحند. البته عده‌اى از آنها اصلحند. امروز انتخاب شما، انتخاب اصلح بايد باشد. »
از بيانات خودم در ديدار با جمعى از وبلاگ‌نويسان غرب کانادا

اصلح: دکتر حامد قدوسى

به
برادر محبوب، مکتبى و تکنوکرات، فرزند عزيز فاضل و دانشمندمان و مايه اميد همه جوانان وبلاگ‌نويس اين مرز و بوم، يار و ياور اقتصاددانان وبلاگستان، مشاور طرح‌هاى بزرگ اقتصادى، صنعتى، فرهنگى، توسعه شهرى و رسانه‌اى، علاقمند آثار استاد مصطفى ملکيان، دوستدار موسيقى‌هاى داريوش ملکوت، يار ديرين کورش عليانى، مشاور دبير کل سازمان ملل در امور توسعه کشورهاى جهان سوم از جمله وبلاگستان، موسس حلقه وين، منتقد فيلم، دين پژوه، جوينده معنويت در اقتصاد بازار، مشاور امور آرايشى بانوان، تحليل‌گر امور وبلاگستان و عضو تيم مذاکره کننده با حسين درخشان دم در آژانس بين‌المللى انرژى هسته‌اى، [حسين در مذاکرات: «نمى‌شه من بمبو براى کوبيدن توى سر نيک‌آهنگ لازم دارم!»] عضو شوراى سردبيرى يک ليوان چاى داغ، توانا در کار کردن همزمان در شش حوزه مختلف،
راى مى‌دهيم.

اگر حامد نبود، اقتصاد هم نبود

کانديداى مورد تاييد:
حزب مشارکت شاخه اقليت متمايل به کارگزاران ملى مذهبى با گرايش راست خردورز
جبهه اصلاحات ساختارى شاخه خاتمى‌چى‌هاى ضد احمدى‌نژاد
جمعيت آذرى‌هاى مقيم وبلاگستان
اتحاديه مترجمان فمينيست
جمعى از وبلاگ‌نويسان مقيم وين
چکاد شريفى‌ها
جمعيت بچه مسلمون‌هاى ليبرال
جمعى از دانشجويان دانشگاه هايدلبرگ
تعدادى از کارکنان پاره وقت راديو زمانه
جامعه جهانى بيست و هشت ساله‌ها
ستاد حمايت از حقوق مصرف‌کنندگان
صنف بزازان همدان
جامعه خالى‌بندان مقيم تورنتو

طرح‌ها و برنامه‌ها:
- برقرارى ماليات بر وبلاگ‌نويسى
- سرمايه‌گذارى در بخش صادرات در وبلاگستان
- سود‌رسانى بنگاههاى خبرپراکنى در وبلاگشهر
- تاسيس آژانس بين‌المللى نظارت بر نوشته‌هاى غيرتخصصى
- حمايت از وبلاگ‌نويسى در محل کار و آفيس
- محدود کردن صندوق بازنشستگى وبلاگستان

وعده ما صندوق سيار صدوده دويچه وله. [فعلاً صندوق در حوالى تورنتو ديده شده. خود شيخ حسين جنتى قبل از پايان انتخابات مشغول شمارشه!]

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________

 

Wednesday, November 01, 2006


فرح، مهر، سخن و ديگر هيچ!


از دوست عزيز و گرانمايه جناب ف.م.سخن سپاسگزار هستم که طبق معمول يادى هم از بنده کردند و شرمنده‌مان فرمودند. همينطور از ديگر دوستان که لابلاى نوشته‌هاى خود به مطلب بنده لينک دادند، صميمانه تشکر مى‌کنم.

اميدوارم که ما وبلاگ‌نويسان با هم مهربان‌تر از پيش باشيم. حال که تا اينجا تشريف آورده‌ايد براى اينکه دست خالى برنگشته باشيد به دوبيت پايانى از يک غزل زيباى سعدى توجه فرماييد. با اجازه از استاد سخن پارسى تقديمش مى‌کنم به استاد سخن وبلاگستان:

« گر به صد منزل فراق افتد ميان ما و دوست / همچنانش در ميان جان شيرين منزلست »
« سعدى آسانست با هرکس گرفتن دوستى / ليک چون پيوند شد، خو باز کردن مشکلست »

0 Comments | | Permalink

_______________________________________________